سلام و وقتتون خوش
در این مطلب درباره چند موضوع نوشتهام و توضیح دادم:
- احمق کردن چیزها که در ادامه موضوع اولد اسکول بودن است.
- چگونه یکسال را اندازه میگیری؟ معرفی یک مستند کوتاه و ارزشمند
- درباره مستر کلاس گفتگو
گوشی احمق
مطلب راهنمای کوتاه برای اولداسکول بودن بازخوردهای خیلی خوبی داشت. بعضیها در اینستاگرام پیغام ارسال کردند. دوستانی که حضوری همدیگه رو دیدیدم در موردش صحبت کردند و بعضیها روی ایمیلی که ارسال کرده بودم پاسخ داده بودند. همینطور نظراتی هم در بخش کامنتها نوشته شد. از این بابت خوشحالم و امیدوارم که اون چند خط برای اینکه کمی به آنچه بر ما میگذره بیشتر توجه کنیم.
محسن احمدی از دوستان عزیز مطلب کاملی نوشته (به انگلیسی) که پیشنهاد میکنم بخونید و به بحث اولد اسکول بودن و رهایی از الگوریتمها بسیار مرتبطه. عنوان مطلبی که محسن نوشته هست How information bubbles shape the realities of our lives و توضیح داده که چطور Digital Echo Chamber باعث میشه درک ما از جهان اطرافمون تحت تاثیر قرار بگیره. در یک تعریف کلی Digital Echo Chamber یعنی ما بهتکرار سراغ اطلاعاتی میریم که دانستههای ما رو تایید کنه و بهاین شکل ما زوایای متفاوت و مفاهیم متفاوت از درک خود را از دست میدیم. بهنظر میرسه الگوریتمها با یادگیری سلیقه ما چنین کاری با ما انجام میدهند.
بعد از اینکه اون ایمیل رو براتون فرستادم یادم اومد که یکبار با دوست و منتور آمریکایی (تاکید بر آمریکایی بودن بهمعنی اینکه مثلا من با خارجیها در ارتباطم نیست بلکه تاکیدم از اشاره به آمریکایی بودن اشاره به تفاوت فرهنگی داره) درباره فعالیت در شبکههای اجتماعی صحبت میکردیم و اون هم همیشه میگفت من برام سواله مثلا مشاور یا متخصصی که هر روز پستهای مختلف در شبکههای اجتماعی میگذاره کی کار میکنه؟
و موضوع این بود که کار عمیق و اثرگذار با چنین فعالیتهایی عملا در تضاده. خودش هم یک آیفون قدیمی داره که روش غیر از اپهای ضروری هیچ چیز دیگهای نداره.
حالا در مورد همین گوشی و حجم اپها و بازیها و ... یک مفهومی وجود داره که شاید شنیده باشید به اسم Dump Phone یا همون گوشی احمق. اگر همین عبارت رو در یوتیوب سرچ کنید کلی ویدئو دربارهاش خواهید دید که آدمها یا از گوشیهای ساده استفاده میکنند یا میرن به سمت استفاده از اپهای ضروری و چیزهای اضافی روی گوشی نصب نمیکنند.
رضا سلیمپور در پای همون مطلب یک کامنت گذاشته بود که قابل توجهه:
سلام امیر جان
این فیلم پرفکت دیز رو من دیدم و تقریبا به هرکسی که فکر میکنم هنوز دل در گرو اولد اسکول بودن داره پیشنهاد میکنم.
چیزی که نظرم رو خیلی جلب کرد استانه نیاز بود.
به عکاسی نیاز داری؟ دوربین عکاسی که برات اینکار رو میکنه کافیه نیاز نیست گرفتار مگا پیکسل بشی.
نیاز به تلفن همراه داری گوشی که بتونی زنگ بزنی و باهاش تماس داشته باشی همون گوشی که ده سال قبل خریدی کفایت میکنه گردش و ورزش و تفریح میخوای همون دوچرخه کفایت میکنه
دوستی و رفاقت میخوای کسایی که بهشون خدمت میکنی و از خدمتت راضی هستند کفایت میکنه ارامش میخوای کتاب و گیاهانی که بهشون علاقه داری کفایت میکنه.
یک آستانه معقول و محدود و لذتهای کوچیک در همون محدود میتونه خیلی با ارزش تر واقعی و ساده و خالص تر از خیلی از چیزهای القا شده باشه.
اگر از همین مفهوم کافی بودن و Dump Phone در کنار هم استفاده کنیم، بهنظر میاد که راه بهرهبردن از زمان و حتی درک احساس رضایت در احمق کردن چیزهایه که میتونه مزاحمت ایجاد کنه.
اگر شیوه خاصی برای اولداسکول بودن دارید در کامنتها بنویسید که دیگران هم استفاده کنند.
این مورد هم جالب بود:
چگونه یکسال را اندازه میگیری؟
هفته قبل یک مستند کوتاه ۳۰ دقیقهای دیدم با عنوان ?How do you measure a year
این مستند ساخته Jay Rosenblatt کارگردان و مستندساز مستقل است و جذابیت این فیلمش به این دلیله که از دو سالگی دخترش، در روز تولدش یک تعدادی سوال را از او میپرسد و این پروسه را تا هجدهسالگی دخترش ادامه داده. برای من که پدر یک دختر هستم دیدن فیلم بسیار اثرگذار بود. غیر از رابطه پدر و دختری شما میتونید در سی دقیقه سیر تحول و بلوغ انسان و درکش از دنیا رو مشاهده کنید و حتی کارگردان بهسادگی مخاطب رو هم درگیر سوالاتی میکنه که بهنظر بدیهی میان.
پیشنهاد میکنم که چه فرزند دارید و چه ندارید این فیلم رو ببینید. در پلتفرمهای ایرانی موجوده.
وسطهای دیدن فیلم، تارا دخترم (۴ ساله) اومد و گفت بابا چی میبینی. گفتم این یه فیلمه که یه دختری توش هست و باباش هر سال ازش فیلم گرفته. گفت عه! چه باحال مثل تو که از من فیلم میگیری! گفتم آره و ادامه دادم دوست داری با هم ببینیم؟ گفت آره و اومد تو بغلم دراز کشید. یکم که از فیلم گذشت گفتم دوست داری ما هم مثل این فیلم رو بسازیم؟ گفت آره خیلی فکر خوبیه.
خلاصه میکروفن و دوربین و رو آماده کردم. تارا رفت روی کاناپه نشست و من شروع کردم ازش سوال کردن. بعد از چندتا سوال بهذهنم رسید ازش بپرسم که الان به دلت گوش کن، ببین دلت چی بهت میگه تو بلند بگو.
من با ذهن خودم فکر کردن عجب سوالی پرسیدم. جواب تارا بعد از کمی مکث که انگار داشت به دلش گوش میداد این بود:
دلم میگه الان میخوام خیلی غذا بخورم. گشنمه :)
بههمین سادگی. دل شما بهتون چی میگه؟
درباره مستر کلاس گفتگو
در ۶-۷ سال گذشته بیشرین موضوعهایی که در سازمانها با آنها روبرو بودم و ازم خواسته شده بهشون بپردازم موضوع گفتگو کردن افراد با هم بوده و عمده پروژههای من هم از جنسی بوده که کمک کنم افراد در بخشهای مختلف بیشتر بتونن بهشیوهای با هم صحبت کنند که منجر به حل مسئله بشه و نه پیچیدهتر شدن مسائل. پارسال تصمیم گرفتم که تجربیاتی که این مدت بهدست آوردم رو در چارچوب دورهای با عنوان مسترکلاس گفتگو ارائه بدم. (احتمالا ممکنه چندتا ویدئو که در اینستاگرام گذاشته بودم رو دیده باشید)
برای تهیه ویدئوها با یک تیم فیلمبرداری هماهنگ کردیم و ضبط دوره رو استارت زدیم. بعد از ضبط چند قسمت (که ایده این بود که شبیه دورههای مسترکلاس بشه)، ویدئوها رو که دیدم احساس کردم اون چیزی نیست که میخواستم بشه. فکر کردم اگر قراره درباره گفتگو حرف زده بشه باید فضا راحتتر از این حرفها باشه. گفتگو کردن یک اقدام انسانی و بنیادینه و نباید بره به فضای لوکس و ساختگی. بخاطر همین تصمیم گرفتم اون روند رو متوقف کنم (با اینکه زمان خوبی براش صرف شده بود). حالا شما بذارید به حساب کمالگرایی یا هر اسم دیگهای که میشه براش گذاشت. اما هرکاری کردم دیدم به دلم نمینشینه. یکم وقفه دادم در کار (البته مشغله زیاد هم دخیل بود) و بعد در فضایی سادهتر شروع کردم به ضبط و سعی کردم بیشتر از اینکه بخوام چارچوبدار صحبت کنم بیشتر تجربه و قصه بگم و این مجموعه ویدئوها تبدیل بشه به جریانی که کمک کنه مخاطب هم اهمیت گفتگو رو درک کنه و هم قدم به قدم بتونه پیش بیاد و از خلال قصهها و مفاهیم راه خودش رو بسازه.
اگر دوست دارید که در لیست اطلاعرسانی اختصاصی این دوره باشید و یکسری از ویدئوهای اولیه رو رایگان دریافت کنید فرم زیر رو پر کنید تا از طریق ایمیل و تلفن اطلاعات رو دریافت کنید.
تا هفته آینده و اپیزود جدید پادکست
خوب ببینید و خوب بشنوید...
امیر
مرسی امیر از مطلبی که نوشتی و رفرنسی که به این مطلب من دادی.
راستش از دو هفته پیش که مطلب قبلی رو دیدم و طبیعتا این مطلب ذهنم کاملا درگیر این مساله شده. اینکه چطور باید از خیلی از چیزهایی که به نحوی داریم باهاش کار میکنیم دل بکنیم. اینکه اگه میخوای تلفن بزنی همین تلفنی که داری کافیه و نیازت رو برآورده میکنه یا مثالی که برای عکاسی هست رو کاملا باهاش موافقم و خوندن این دو تا مطلب ذهنم رو بیشتر تحریک کرد برای استفاده بهینهتر از چیزهایی که دارم به جای تمرکز بر مصرف گرایی و خرید گوشی جدیدتر یا دیوایسی که شاید خیلی ضرورت نداشته باشه. اما اون بخشی که به طور مثال در مورد اسپاتیفای یا اپل موزیک گفته بودی تو هفته گذشته رو هنوز نتونستم حل کنم برای خودم. چون این سرویسها داره منو با موسیقی جدیدتر یا سبکهایی آشنا میکنه که شاید به طور سنتی نمیتونستم پیداشون کنم.
در کل مبحث جذابی و همینکه گوشهای از ذهنت رو درگیر کنه و بهش فکر کنی ارزشمند و در عین حال لذتبخش.
تصورم اینکه که تو هم همین هدف رو از نوشتن این مطالب داشتی. فکر کردن و بیشتر فکر کردن...
خوب میشد درمورد هزینه کلاس گفت وگو توصیح میدادین
من خیلی علاقه دارم شرکت کنم اما بحث مالی اش هم
باید در نظر بگیرم