چند سال پیش سایتی داشتم به نام کافه نمایش، که این مطلب را برای آن ترجمه کرده بودم. گفتگوی امیر کاستاریکا، کارگردان مشهور با مارادونای اسطوره. درباره زندگی مارادونا فیلمهای مختلفی ساخته شده اما مستندی که کاستاریکا ساخته در این بین کاملا متفاوت است. مارادونا هم شخصیتی است که عقاید تند سیاسی دارد و این عقاید بخوبی در این مصاحبه مشهود است. این مطلب ارتباطی با تکنولوژی و مدیریت و موضوعهای کاری که تا بحال می نوشتم ندارد، اما برای فضای جام جهانی و شرایطی که مارادونا با شکست سنگین به کشورش بازگشت و باز مورد استقبال قرار گرفت، شاید مناسب باشد.
فقر از ثروت قدمت بیشتری دارد
کاستاریکا برنده جایزه کن و بعنوان یکی از مشهور ترین کارگردانان تمام دوران در سال 2006 فیلمی مستند درباره اسطوره جاودانه فوتبال آرژانتین – دیه گو مارادونا – ساخت. این گفتگو حاصل همنشینی کاستاریکا و مارادونا در قطاری است که به سمت بندر مار دل پلاتا در آرژانتین جهت برگزاری تظاهراتی علیه بوش می رود.
اگرچه ممکن است این گفتگو رنگ و بوی سیاسی و ضد آمریکایی داشته باشد و آنچنان به دنیای سینما ارتباطی نداشته باشد، اما این گفتگو اول زوایای دید کارگردانی مشهور را برای ما آشکار می کند که چطور به مسائل سیاسی و اجتماعی اهمیت می دهد و دوم اینکه سیاست همیشه دستمایه ای مهم برای هنر است و حاصل داستان های سیاسی فیلمهایی بزرگ بوده است.
در حال گریزی از سیاسی بودن نیست. حتی آنکه خود را خارج از سیاست می داند به محرک های سیاسی واکنش نشان می دهد.
کاستاریکا: مارادونا مردی است که تحقیر تمام دنیا را در جریان آن دریبل های تاریخی در بازی آرژانتین – انگلستان، در سال 1985، روی پوست خود احساس کرده است. در آن لحظه هفت بازیکن پشت سر او جا ماندند و آن بازیکنان سالهای سال جزو تحقیر کنندگان ماندند و در انتظار فرصتی برای انتقام بودند.
برای من مارادونا در آن دقایق اندک، مارگارت تاچر، رونالد ریگان، ملکه مادر، پرنس چارلز، پاپ ژان پال دوم را دریبل کرد و از آنجا که فوتبال بازی تخیل و ابتکار است، مارادونا بوش پدر و پسر را دریبل نمود. برای مارادونا این کافی بود. بعد از پاول برایتنر(1) فوتبالیست دیگری در طرف فقرا نبود. این بازیکن آلمانی در دوران رومانتیک دهده 70 یک بازیکن منتخب شناخته می شد. بسیاری اعتقاد دارند که فوتبالیست ها افراد باهوشی نیستند. اما من این را قبول ندارم. چطور یک نفر می تواند در حساب بانکی اش پولهای میلیونی داشته باشد و باهوش نباشد. ممکن است آنها تحصیلات عالی نداشته باشند اما نمی توان گفت که باهوش نیستند.
ما اکنون در قطاری هستیم که به سمت مار دل پلاتا(2) می رود. جایی که قرار است تظاهراتی بر علیه بوش صورت پذیرد و مارادونا در این قطار حضور دارد. اکنون من دریافتم که پاول برایتنر تنها نیست و جریان دهه 70 گم نشده است. در این قطار جایی برای حماقت وجود ندارد. اینجا وضعیت کاملا متفاوت است.
مارادونا: من فوتبال را در تاریکی یاد گرفتم. پشت خانه ام، استادیوم یک تیم دسته چهارمی بود. من تمام روز با توپ بازی می کردم و وقتی همه بچه ها به خانه هاشان می رفتند، من در تاریکی می ماندم و بازی می کردم. در آن تاریکی چیزی دیده نمی شد. من به سمت دروازه شوت می کردم و بر یافتن دروازه پافشاری می کردم. ده سال بعد وقتی اولین قرار داد خود را با Argentina Juniors بستم متوجه شدم که بازی با توپ در تاریکی بسیار مفید بوده.
کاستاریکا: تو در فاول فیوریتو متولد شدی که از محله های فقیر نشین آرژانتین است. من باید از تو می پرسیدم که چی توی کله ات است. چون تو هیچگاه آن مردم را فراموش نکردی و همیشه با آنها ماندی.
مارادونا: مردمان فقیر هیچگاه به تو خیانت نمیکنند. بسیاری از دوستانم و حتی مدیر برنامه هایم – کوپولا – از من پول دزدیده اند و مرا ترک کرده اند. اما مردم فیوریتو همانطور که بودند هستند. این مکان سمبل فقر است. اگرچه اکنون خیابانها آسفالت شده اند اما فقر مشابه زمانی است که من در آنجا زندگی می کردم. افراد سیاسی و آنهایی که به دولت نزدیک هستند هر روز ثروتمندتر می شوند. من هم این شانس را داشتم که یکی از آنها باشم، اما پاسخ منفی دادم چراکه می بایست ار فقرا می دزدیدم. تنها یک بار با افراد سیاسی آرژانتین صحبت کردم و تمام حرفهایی را به آنها گفتم که نمی خواستند بشنوند.
کاستاریکا: بونو فوکس(3) و باب گلدوف(4) به اندازه شما معروف نیستند. اما از شهرتشان برای فعالیت های بشر دوستانه استفاده کرده اند که این باعث ارتقا آنها نیز شده است. شما هیچگاه چنین کاری را انجام نداده اید.
مارادونا: پول وقت شما را می گیرد و دیگر هیچ! شما باید مقداری وقار، غرور و سلامتی برای خود نگه بدارید. 44سال را پشت سر گذاشته ام و می دانم که مساله فقر ادامه دارد. من به میانه آنهایی که همه چیز دارند و آنهایی که چیزی ندارند نگاه می کنم. این تنها مساله آرژانتین، برزیل، کوبا و ونزوئلا نیست. آمریکاییها کله های ما را خرد کرده اند. به یاد بیاورید که آنها در دهه 70 چه بلایی سر ما آوردند. آنها ما را مثل بچه هایی در دست خود داشتند. آنها یک رژیم نظامی در آرژانتین قرار دادند و باعث کشته شدن 30000نفر شدند. آنها پس از این همین کار را در شیلی، نیکاراگوئه و گواتمالا تکرار کردند. آنها به تو ضربه می زنند و بعد به حال خود رهایت می کنند تا عذاب بکشی. آنها با ثروت کلان به خانه هایشان بازمی گردند و تو می مانی مثل یک سگ و مثل یک سگ زندگی می کنی. اما همیشه اینطور نمی ماند. آنها اکنون دیگر اجازه استفاده از این حقه های سیاسی را ندارند. پس از گذشت دوره مداخله نظامی و پشتیبانی از رژیم فاشیست در آمریکای لاتین ما اکنون به اتحاد رسیده ایم. آرژانتین، برزیل و ونزوئلا اکنون با هم متحد شده اند تا جنایات بوش را فریاد بزنند. اما امیر، من نمی دانم چرا اینها را به تو می گویم. تو خودت همه چیز را می دانی. تو طرف ما هستی. چه احساسی داری؟
کاستاریکا:من مثل چارلی چاپلین هستم، وقتی که داشت در خیابان قدم می زد و کسی به او پرچمی داد. بیا درباره روابط داخل آمریکا صحبت کنیم. اگر درست متوجه شده باشم آنها شما را گول زندند. مثل قرارداد نفتی که با شما بسته شد. آنها به مکزیک پول دادند و 30000کارگر را مشغول به کار کردند. بعضی از مکزیکی ها درآمد های خوبی داشتند. اما سود اصلی به کشوری دیگر می رسید و نه به مکزیک.
مارادونا: بله درست است. مکزیک هم به غیر از آن 30000 نفر کشور بسیار فقیری است. آمریکاییها این کار را در سرتاسر دنیا انجام داده اند و همیشه همان داستان همیشگی تکرار می شود. مزایای اصلی همیشه برای آنهاست و تنها پس مانده ها برای تو می ماند.
کاستاریکا: به نظر تو ما چکار می توانیم انجام دهیم؟ این یک داستان تکراری از زمانهای بسیار قدیم است.
مارادونا: چه کاری باید انجام داد؟ تغییر دادن شرایط کار بسیار دشواری است. اما مساله مهم این است که ما می توانیم راجع به این موضوع صحبت کنیم. متاسفانه، پاپ علاقه ای به صحبت در این زمینه نشان نمی دهد. اگر هم بخواهد این کار را انجام دهد، تنها یک موضوع ذهن او را مشغول می کند که چطور واتیکان را حفظ کند. این مثل آمریکاییها. واتیکان امپراطوری بسیار ثروتمندی است. پاپ هیچگاه در آفریقا نبوده است و هیچگاه به آنجا نرفت تا بر خاکش بوسه بزند و به بچه های گرسنه غذا بدهد. اما 150میلیون دلار برای تبلیغات جلوگیری از بارداری ناخواسته دریافت کرد. یک شرکت تبلیغاتی این هزینه را صرف کرد اما پاپ هیچگاه برای این کار هزینه ای نکرد و کسی هم در این مورد صحبتی نکرد. این موضوع در اسناد واتیکان ثبت شده و کسی بخاطر نیاورد که پاپ چطور آفریقا را فراموش کرد.
کاستاریکا: اکنون نزدیک مار دل پلاتا هستیم و تظاهر کنندگان در فضایی که اتحاد را می توان در آن استشمام کرد، استراحت می کنند. این درست مثل شخصیتهای دهه هفتاد است که سرنوشت خود را انتخاب می کردند و به سوی آن می رفتند. شک ندارم که هر کلمه مارادونا از روی دانش و شناختی است که نسبت به وضع کنونی جهان دارد. روزگاری او به مثابه یک الهه بود. مانند اسطوره گیلگامش(5). یک داستان حماسی از نابود شدن خدایی که از گل سرشته شده بود. از زمانی که او جادوگر هر بازی بود، تا زمانی که او هوایی برای تنفس نداشت. جایی گیر افتاده بود که هوایی برای تنفس و محلی برای حضور نداشت. او بسیار محبوب تر از پاپ بود. آن بالا، خیلی بالا اما او هوایی برای تنفس نداشت و کسی نبود که به او بگوید که بودن در این ارتفاع جای امنی برای او نیست. او به مصرف کوکائین رو آورد. مثل گیلگامیش که خدای گلی روی زمین ضربه خورد. او شروع به جستجوی خودش کرد. حتی در آن لحظات او سعی می کرد به جایی برگردد که برای او اکیسژن کافی داشته باشد. او می خواست عادی باشد و این باعث شد تا او در چهار دقیقه مرگ را تجربه کند. اما رویا بازگشت. من که در صندلی کناری او نشسته ام این را شهادت می دهم . من بسیار خوش شانس هستم. همچنین بخشی از دوران بازگشت او هستم. همه او را ترک کردند غیر از خانواده اش و فیدل کاسترو. وقتی که بیمارستان بوئینوس آیرس درهای خود را به روی او بست، کاسترو با آغوشی باز او را پذیرفت. مردم می توانند فکر کنند که او هیچگاه بدون مواد مخدر نتوانست زندگی کند، چون نتوانست بار سنگین قهرمان بودن را به دوش بکشد. اما این دلیل نیست. از بیوگرافی او می توان متوجه شد که مارادونا نمی توانست از خودش مراقبت نماید و در یک لحظه او نمی داند که چطور باید خودش را کنترل نماید. وقتی که او یک حرفه ای شد، ریورپلاتا به او پیشنهاد مالی فوق العاده ای داد اما او نپذیرفت و به بوکاجونیورز رفت. وقتی که تعدادی از طرفداران خواستند از او اخاذی کنند او جنگید، وقتی مربی اش به او دروغ گفت او رختکن را بهم ریخت. او هیچگاه این اعتقاد حقیقی را نداشت که پرداختن به پول هدر دادن وقت است.
مارادونا: پدرم را بخاطر دارم وقتی از کار به خانه برمی گشت و به اندازه کافی برای شکم ما هشت بچه پول بدست نیادورده بود. سکوت می کرد، چون غذایی نبود. هر کسی نمی تواند این موضوع را درک کند، بخصوص آنهایی که گرسنه نمانده اند. خواهرم کمتر غذا می خورد و باقی آن را برای من نگه می داشت. در چنین شرایطی احساس همدردی، عشق و مراقبت در وجودت رشد می کند و این چنین است که داستانهای دوران کودکی من هیچگاه از بین نمی روند. مادرم خودش را به دل درد می زد برای اینکه غذا را برای بچه هایش نگه دارد. او همیشه چشمش به دیگ غذا بود تا مطمئن شود غذا به اندازه کافی برای همه مانده باشد. برادرم، یک مثال از فقر است... بله مادرت به تو دروغ می گوید که به تو غذا بدهد. ممکن است خیلی ها بگویند که این یک کتاب داستان است اما امیر، برادر من یک زندگی حقیقی است و من به تو حقیقت را می گویم.
کاستاریکا: بله این فقر است و بسیار ناراحت کننده. خیلی گذشته خود را به سادگی فراموش می کنند اما تو چطور این احساسات را از کودکی تا کنون حفظ کرده ای؟
مارادونا: من فراموش نکرده ام. نمی توانم که فراموش کنم. فقر از ثروت قدیمی تر است. پدرم در یک فروشگاه کار می کرد و همیشه کیسه های سنگین را جابجا می کرد، حتی وقتی که پیر شده بود. من می توانم مدتها در مورد پورژووازی و فقر صحبت کنم. برای من هیچگاه تفاوتی نداشت اما این شاید در مورد همه ثروتمندان صادق نباشد. من شکی ندارم. بسیاری سعی می کنند که به سیاستمداران نزدیک شوند، سیاستمداران هم از توانایی های آنها سو استفاده می کنند. اگر در این دسته از آدمها نباشی تو را دیوانه فرض می کنند. بله، من دیوانه ام و دیوانه خواهم ماند و با تمام این حرفها متوجه می شوی که با من چه کرده اند. تو می دانی امیر، من برای چهار دقیقه یک آدم مرده بودم، به همین دلیل معنی زندگی را می دانم.
کاستاریکا: بعد از ماجرای اتیوپی و اجرای کنسرت های همزمان، باب گلدوف ثروتمندتر شده. بونو به کشورهای مختلف سفر می کند و از روسای جمهور آن کشورها می خواهد تا بدهی هایشان را به کشورهای آفریقایی پرداخت کنند. او حتی با بوش ناهار خورد.
مارادونا: من یک چیز را می دانم و آن اینست که هیچگاه جرات غذا خوردن با بوش را ندارم.
کاستاریکا: چرا؟
مارادونا: بودن در کنار یک جنایتکار احساس خوبی به آدم نمی دهد.
کاستاریکا: گارسیا مارکز به من گفت که ما می توانیم در مورد فیدل حرفهای زیادی بزنیم. اما او نگهبان فرهنگ ایسپانو (6) به ارث گذاشته شده در آمریکای لاتین است.
مارادونا: بله درست است. اما آرژانتین اکنون بخشی از آمریکا است. آرژانتینی ها همه آنچه را که دارند به یانکی ها می فروشند. مثل بخش جنوبی آرژانتین که منطقه ای بسیار حاصل خیز است. بنابراین همه آنچه که فیدل برای آن جنگید را ما به باد دادیم. با این پول ما تنها به یکی از مستعمرات آمریکا تبدیل شدیم. آمریکاییها در حال گسترش مستعمرات خود در همه جای دنیا هستند.
کاستاریکا: چطور با فیدل کاسترو ملاقات کردی؟
مارادونا: در سال 1987 من برنده دو جایزه شدم. یکی در کوبا و دیگری در آمریکا. به آمریکاییها گفتم جایزه تان را برای خودتان نگه دارید. با فیدل ملاقات کردم و پنج ساعت در مورد چگوارا و آرژانتین با هم صحبت کردیم. بعنوان یک مرد جوان در مورد انقلاب مطالعه کرده بودم. در مورد چگوارای شجاع، در مورد فیدل و من عاشق فیدل شده بودم. به نظر من او مثل یک شیر از سرزمین خود دفاع کرد. او تنها سیاستمداری است که به دزدیدن از فقرا فکر نکرد. اما این کاری است که آمریکاییها سعی در انجام آن دارند.
قطار به مار دل پلاتا نزدیک شده است...
(1) پاول برایتنر فوتبالیست اسطوره ای آلمان در سالهای 70 بود که بخاطر گرایش های سیاسی و فعالیتهای اجتماعی شهرت داشت.
(2) مار دل پلاتا بزرگترین بندر آرژانتین می باشد.
(3) بونو فوکس مشهور به بونو خواننده گروه راک U2
(4) باب گلدوف خواننده ایرلندی که در فیلم The Wall از گروه Pink Floyd بازی کرد و در سال های اخیر مجموعه کنسرتهای Live 8 را در کشورهای مختلف برگزار نمود.
(5) گیلگامش در اسطوره بعنوان اولین فرا انسان تاریخ ثبت شده است که دو سومش از جنس خدا و یک سومش از جنس انسان بوده است.
(6) ایسپانو اشاره دارد به فرهنگ اسپانیایی - آمریکایی