احتمالا داستان قتل دختری توسط پدرش در خوی را شنیدهاید. پدر در اداره پلیس اعتراف کرده بهدلیل شک به دخترش و برای حفظ آبروی خانواده دخترش را کشته. این قتل نمادی است از هزاران قتلی که هر روز آدمها بهدلیل باورهای محدودشان انجام میدهند. قتل احساس آدمها وقتی حرفهایشان شنیده نمیشود. یا قتل خواستهی یک فرزند زمانی که والدینش نظر خود را بیهیچ دلیل و منطقی برقرار میکنند. یا قتل یک رابطه وقتی زن یا مرد سنتهایی که نمیدانند چرا وجود دارند را بی چون و چرا اجرا میکنند. خلاصه که این قتل دلخراش است و اگر خوب فکر کنیم میبینیم باورهای زیادی داریم که ریز ریز میتواند آدمها را بکشد و قتلهای دلخراش را رقم بزند. همین موضوع اهمیت فکر کردن، حرف زدن و فرصت شنیده شدن را مهمتر میکند. وقتی چشمها را میبندیم و براساس یک الگوی از پیش تعریف شده تصمیم میگیریم، چه اتفاقها که نمیافتد. لینک این پست در کانال مربی: خطر الگوهای از پیش تعریف شده
Discussion about this post
No posts