صدای به هم خوردن قاشق و چنگال موقع غذا خوردن، صدای قسمت کوتاهی از برنامههای تلویزیونی که با عوض شدن لحظه ای کانال داره از اخبار هواشناسی به انقراض گونه جانوری در استرالیا و از اون به دعوای زوج توی سریال و از اون به تحلیل سیاسی منطقه و از اون به مسابقه آشپزی و بعدش به موزیکهای نوستالژی تبدیل میشه و آخرش سکوت .. دکمه پاور کنترل زده و خاموش میشه. صدای در یخچال که بوقش میگه زیاد باز مونده، صدای آلارم تموم شدن ماشین ظرفشویی، صدای چرخش کلید توی در، نهایتاً سلام و خداحافظ گفتن اونم صرفاً برای اعلام رفت و آمد نه اینکه اهمیت داشته باشه! اینا تنها صداهاییه که سکوت مطلق خونه ی ما رو میشکنه، سکوتی که برجسته تر از هر گفتگو یا تعاملی شنیده میشه. کسی به نیت گفتگو حرف نمیزنه، حرفا فقط برای انجام کاراست؛ نمک کجاست؟، چراغ روشن نمونه، سطل آشغال باید خالی شه و چیزایی مثل این که بعدش دوباره برمیگرده به همون خلأ همیشگی. آدما توی این سکوت، هر روز کنار همدیگن، نفس میکشن، کار میکنن، میخوابن، ولی توی بودنشون هیچ ردپایی از زندگی مشترک نیست به جز صدای وسایل خونه که مدام یادآوری میکنن: کسی اینجا زندگی میکنه، اما هیچکس واقعاً اینجا نیست.
این اون سکوتی نیست که با آرامش و دلنشین کنار یه آدم امن تجربه میکنی و لازم نیست حتماً حضورت رو با جمله و کلمه به زور ثابت کنی یا فشاری رو تحمل کنی که حتما چیزی بگی که پذیرفته بشی. صرفاً باشی و همین بودنت کنار اون ادم کافی و لذت بخش باشه و بهش احساس نزدیکی کنی. این سکوتی که توی خونه جریان داره، مثل یه هوای غلیظه که توی ریههات گیر میکنه و نمیذاره راحت و رها باشی، یه حس سنگینی بدی داره که دائماً معذب و منقبض نگهت میداره. ممکنه هر صدا یا تعامل کوچیکی پوستهشو خراش بده اما هیچوقت به حرف و گفتگو نمیرسه. یه دیواری میسازه که هر روز قطور تر و بلند تر میشه و هیچ کلمه یا احساسی ازش عبور نمیکنه مثل یه مرز نامرئی که داره هر روز ما رو از هم دور و دورتر میکنه.
ولی آدما یه شبه به این سکوت نمیرسن. پشت این خلأ، معمولاً بارها تلاشهای کوچیکی بوده برای گفتن. جملههایی که نصفه و نیمه توی هوا رها شدن، حرفهایی که با بیاعتنایی یا قضاوت روبهرو شدن. این میشه که کمکم ذهن و بدن یاد میگیرن: گفتن، امن نیست! و اینجا سکوت، شبیه یک زره عمل میکنه چون داره از ما در مقابل زخمیشدن دوباره، تجربهی تلخ طرد شدن و مدام شنیدهنشدن محافظت میکنه. تو میدونِ حرف زدن انگار خطر پررنگ تره، خطر بزرگ تر شدن دعوا و شنیدن حرفایی که تحملشون سخته، خطر مواجه شدن با حقایقی که شاید ما رو شوکه کنه، شاید چیزهایی رو برامون یادآوری کنه که آرامش و خواب و خوراک رو ازمون بگیره و هزار ریسک و خطر دیگه. پس من و تو یه قرارداد نانوشته بین مون امضا شده اونم اینکه کسی چیزی نمیگه و چیزی هم نمیپرسه، ما کنارهم زندگی میکنیم ولی به دنیای همدیگه سرک نمیکشیم. ممکنه تو یک متری هم بشینیم ولی بینمون کیلومترها فاصلهست و کم کم رابطه ما به دو اتاق جداگانه تبدیل میشه.
حالا سکوت بین ما چه نوعی از سکوته؟
سکوت اجتنابی، وقتی که هیچ کدوم از ما نمیخوایم با یه موضوع حساس روبرو بشیم مثلاً بحث پول، رابطه جنسی، یا خانواده. بهجای گفتوگو، بحث عوض میشه یا اصلاً هیچوقت باز نمیشه. این سکوت بیشتر از «ترس از تعارض» میاد و در واقع نوعی فرار از مواجهه با آسیب، طرد، قضاوت شدن یا دعوای بیشتره. این سکوت ظاهراً رابطه رو آروم نگه میداره، اما در بلندمدت باعث قطع صمیمیت و نزدیکی عاطفی و حس تنهایی میشه.
سکوتِ مجازاتگر، اینجا سکوت عمداً برای تنبیه طرف مقابل استفاده میشه چیزی که بهش در ادبیات گاتمن میگن stonewalling. فرد به عمد پاسخ نمیده، بدنش رو برمیگردونه، نگاه نمیکنه و ارتباط چشمی رو قطع میکنه. فرد با «حرفنزدن» میخواد قدرتش رو نشون بده یا دیگری رو تنبیه کنه. این سکوت پیامش واضحه: تو برای من وجود نداری! یا تو دیگه برای من قابل دسترس نیستی و این میتونه یکی از قویترین پیشبینیکنندههای جدایی باشه.
سکوتِ درونی، گاهی سکوت در رابطه ناشی از مکالمههای حلنشدهی درونیه. یعنی ممکنه چیزی نگه چون هنوز با خودش روشن نکرده که چی میخواد یا چه احساسی داره مثلاً وقتی طرف میپرسه چرا اینقدر گرفتهای؟ طرف مقابل فقط شونه بالا میندازه چون واقعاً نمیدونه. دلش گرفته، اما کلمهای براش پیدا نمیکنه. اینجا سکوت نتیجهی فاصله گرفتن از خودشه؛ جایی که نه به خودش دسترسی داره، نه به دیگری. این به alexithymia یعنی دشواری در نامگذاری هیجانات ربط داره، افرادی که نمیتونن احساساتشون رو به کلمه تبدیل کنن، بیشتر به سکوت طولانی پناه میبرن.
سکوت بازتابی، این سکوتِ کوتاه و آگاهانه میتونه سالم باشه. وقتی یکی از طرفین وسط بحث میگه: من الان باید یکم سکوت کنم چون ذهنم قفل شده، این سکوت نوعی خودتنظیمی به حساب میاد. یه توقف کوتاه برای آروم شدن سیستم عصبی، فهمیدن و تفکیک احساساتی که اون لحظه هجوم آورده و مدیریت استرس ، تا بعداً گفتوگو دوباره بهتر ادامه پیدا کنه.
سکوت نابرابر، وقتی پیش میاد که یک نفر انرژی زیادی برای گفتگو داره، مدام تلاش میکنه موضوعات رو باز کنه. ولی دیگری انرژی محدودی برای صحبت داره یا ترجیح میده از تعارض دوری کنه. سکوت نابرابر معمولاً در زمان استرس یا دعوا تشدید میشه چون صدای طرف پرحرف بهظاهر بلندتره، اما اکثراً بیجواب میمونه. دلایل متفاوتی هم داره: مثلاً تفاوت در آستانه هیجانی، یعنی یکی راحت حرف میزنه یکی سریع غرق هیجانات درونیش میشه و سکوت میکنه، یا مهارتهای ارتباطی متفاوت، یعنی فردی که توان ابراز احساسات نداره، ممکنه در موقعیتهای پرتنش سکوت کنه.
سکوت همیشه یک علامت خاموش نیست. گاهی مثل زره دفاعی محافظت میکنه، گاهی دیواری میسازه که فاصله میاره و گاهی هم یک مکث کوتاه و سالمه برای بازگشت دوباره به همدیگه. نکته مهم اینه که هر سکوت چه کوتاه و چه طولانی، پیام داره؛ پیامش میتونه درباره ترس، خستگی، دوری یا حتی یک نیاز برآورده نشده مثل نیاز به صمیمیت باشه. همین که سعی کنیم اون سکوت رو بشناسیم و نیاز نادیده گرفته شده پشتش رو ردیابی کنیم، میتونه قدم کوچیکی برای کم کردن سنگینی فضا و دعوت به گفتگو باشه.
تمرکز کردن روی نحوه گفتگو و ردیابی نیاز پشت سکوت ها در روابط بین فردی نیازمند نگاه عمیق و بنیادی تری به مقوله گفتگو هستش که باید فراتر از تکنیک بهش بپردازیم. به سرفصل های دوره ویدیوئی مسترکلاس گفتگو با امیر مهرانی نگاهی بندازید و اگر علاقمند به ورود به جهان عمیق گفتگو بودید، این دوره رو از طریق لینک زیر تهیه کنید