از رفتارم پشیمونم ولی نمیذارم تو اینو بفهمی
چرا پذیرش اشتباه و عذرخواهی کردن اینقدر برای بعضیا سخته؟
بعد از هزار بار کنسل شدن برنامه بخاطر هماهنگ نشدن همه واسه آخر هفتهها یه تاریخ قطعی شد و قرار شد همگی باهم بریم یه روزه کمپ کنیم یه جای خوش آب و هوا یکم دور از ترافیک و دود و شلوغی و روزمرگی. آخریش برای من از همه چیز پررنگ تر بود. بعد از اتفاقاتی که این مدت از سر گذروندم و تو فکر رفتنها و به زمین خیره شدنهای تنهایی، احتیاج داشتم فارغ از هر تراژدی و دغدغه جدی دو ساعتم شده با یه جمع خوشگذرون و خوش مشرب برم یه جایی حواس خودمو پرت کنم. قرار شد خانوادههایی که ماشین ندارن یا دو نفرن تقسیم شن توی ماشین بقیه و صبح زود راه بیفتیم.
ساعت 7:45 صبح قرار بود یه جایی توی اتوبان باشیم که همه ماشینا باهم راه بیفتیم اما ساعت 7:50 بود و ما همچنان توی ماشین جلوی در خونه اون دوستامون نشسته بودیم که قرار بود با ماشین ما بیان. کلافه شده بودیم ولی خودخواهانه بخوام بگم اصلاً دلم نمیخواست حالا که نیت کرده بودم یه روز حالم خوب باشه، اعصاب خودمو بخاطر بدقولی و بدتایم بودن یکی دیگه خرد کنم. اما خب گویا فقط من اینطوری فکر میکردم اون اینطوری نبود. حتی اگه به قیمت اینکه کل اون روز که قراره تفریح باشه کوفتش میشد باید ناراحتیش رو به تندترین شکل ممکن بروز میداد و ناراحتی خودش رو تو دل بقیه تقسیم میکرد به جای اینکه سعی کنه با خودش حلش کنه یا حداقل مسالمت آمیز با طرف مقابل در میون بذاره.
وقتی بالاخره اومدن و نشستن توی ماشین اولش یکم بگومگو شد که من سعی کردم بخاطر آرامش روانمون هم که شده خاموشش کنم مدام با یه لحن تند میگفت: شما به وقت ما بی احترامی کردین، شما ما رو معطل کردین، خودخواهی کردین. من که دیگه تحمل نداشتم و اعصابم نمیکشید یکم صدامو بردم بالاتر و گفتم کافیه تمومش کنید ولی فایده ای نداشت، تنش توی ماشین بالا گرفته بود و منم براش رفتم تو دستهی حمایت از کار غیراخلاقی و توهین آمیز دیر اومدن! دیگه کم کم جملاتش از ما شد من؛ من بهم بی احترامی شده، به من توجهی نشده که از خوابم زدم که زودتر بیام که شما دیر نرسید، خریدها رو رفتم زودتر انجام دادم به خاطر شما، که شما بیشتر بخوابید؟، برای خودم متاسفم که همیشه من باید از خیلی چیزا بزنم برای کسایی که قدر نمیدونن!
با این که اونا چندین بار وسط جر و بحث چندتا توجیه برای دیر اومدنشون و جواب ندادنشون آوردن و با کلافگی و طلبکارانه ببخشید گفتن ولی فایده ای نداشت. بعدش بگو مگو یه جوری تبدیل به یه سکوت ممتد و سنگین توی ماشین شد که انگار نه انگار قبلش اون همه صدا داشت تو فضای بسته ی ماشین میپیچید. در تمام طول مسیر این سکوت ادامه داشت. ازش خیلی خشم داشتم هم به خاطر اینکه به خودش اجازه داده بود روزمون رو اینطوری خراب کنه و حالمون رو بد کنه هم به این خاطر که باهام جلوی دوستامون خیلی بد حرف زده بود. طوری که انگار خودش با دستای خودش یه جنگی رو شروع کرد و خودشو انداخت گوشه رینگ و شروع کرد به دفاع کردن از خودش تهشم رفت تو لاک و دلخور شد. کلاً همه نقشهای این پرفورمنس رو کسی جز اون نبود که بازی کنه.
یه لحظه متوجه شدم که حس میکنم ازش متنفرم. دلم میخواد بذارمش کنار برای همیشه. این ریاکشن شدید نسبت به یه موقعیتی که به نظرم اونقدر حاد و عجیب نبود خیلی برام زننده بود. از طرفی مدام توی ذهنم از خودم میپرسیدم یه آدم باید چی توی گذشته تجربه کرده باشه یا باهاش چه مدلی رفتار کرده باشن که این واکنش رو متناسب با این شرایط ببینه و سریع بره که از خودش دفاع کنه البته با حمله به بقیه! خیلی حس عجیبیه پارادوکس دلخور شدن از یه آدم و همزمان دنبال ریشه زخمش گشتن برای اینکه درکش کنی. اون سکوت طولانی و حرف نزدن بعدش، اون تو لاک خود فرو رفتنی که حتی وقتی چند روز از ماجرا گذشته بود این من بودم که باید توضیح میدادم چرا حق رو به اون ندادم و جانب کسایی که دیر اومدن رو گرفتم؟ و کی قرار بود به من توضیح بده که پیکنیک و برنامه تفریحی که دلم میخواست توش ریلکس کنم و یکم حس بهتری پیدا کنم خراب شده بود؟ من حس میکردم یه عذرخواهی بهم بدهکاره ولی اصلاً توی موضع پذیرش کاری که کرده بود نمیرفت. تو موقعیتی که من هیچ توهین یا بی احترامی بهش نکردم، مخالفتی نکردم و خب حقم نبود اینطوری باهام رفتار بشه، برام خوشایندتر بود که بعد از چند ساعت یا حتی چند روز میومد درموردش حرف میزد و با احساسات تفکیک شده از عصبانیت از اونا و دوست داشتن من اختلاف رو حل میکرد اما گاهی عذرخواهی کردن برای بعضیا شبیه به اینه که وقتی یکی دست نداره مدام بهش بگیم اون توپ رو بردار دیگه، همونقدر نشدنی!
چی میشه که پذیرش اشتباه و عذرخواهی کردن و تلاش برای ترمیم رابطه انقدر برای بعضی آدمها سخته؟
راستش به نظرم دنیا از دریچه نگاه این فرد خیلی جای ترسناک و ناعادلانهایه، آدمای این دنیا خیلی بی رحم و سنگدل و قضاوتگر و سرزنشگرن براش، توی این دنیا اگه شمشیر دستت نباشه، اگه هر لحظه آماده حمله دشمن نباشی سرت به باد میره، تو این دنیا باید صدات همیشه کلفت باشه، باید اخم پیشونیت همیشه سر جاش باشه، نباید به کسی رو بدی، حتی اگه زخمی شدی نباید خم به ابرو بیاری چون آدما به قدری خبیثن که بهت ضربه میزنن اونوقت دیگه هیچکس تورو آدم حساب نمیکنه، هیچکس صدای تورو نمیشنوه، هیچکس نظر تو رو معتبر نمیدونه، تو اصلاً دیگه آدم مهمی نیستی اگه یه جاهایی بپذیری اشتباه کردی و یه جاهایی ضعف خودت رو ببینی، خودت باید الکی هم شده خودت رو بالا ببری و باد کنی تا بقیه باورشون بشه و ازت بترسن!
لعنتی تا کی میخوای تو همچین جهنم ساختگی زندگی کنی؟ تا حالا فکر کردی شاید این دنیای تاریک ساختهی ذهن تو باشه که توش هر روز خودت و بعد بقیه رو شکنجه میکنی؟
وقتی کسی توانایی پذیرش اشتباه و عذرخواهی کردن رو نداره یه احساس شرمی رو با خودش حمل میکنه که شاید یه صدای قدیمی و درونی باشه که میگه من خوب نیستم، من همیشه گند میزنم، علاوه بر اون چیزی که تجربه میکنه احساس تنهاییه! بعد از دفاعهای شدید و حملهها، تنها میمونه چون میفهمه یه چیزی رو خراب کرده ولی دیگه بلد نیست درستش کنه. شاید از بیرون وقتی این آدم رو میبینیم فکر کنیم مغروره، خودخواهه یا حتی بی احساسه اما نه، اون یاد گرفته تا دید داره توی جایگاه مقصر قرار میگیره از ترس از دست دادن تصویر قوی و کنترلگر و مسلط خودش توی رابطه به جای دیدن احساسات طرف مقابل یا دیدن اینکه اصلاً چه آسیبی زده، فوراً از خودش دفاع کنه و نذاره دشمن وارد قلعهش بشه. تا یه وقت نفهمه که اون هم ضعیفه و کلی آسیب پذیری داره. اصلاً به نظرم همچین فردی هیچوقت صمیمیت واقعی رو توی رابطه تجربه نمیکنه، چون توی صمیمیت واقعی، آسیبپذیری وجود داره. برای اون فرد رابطه صرفاً عرصه ی بقاست. باشی و زندگی کنی و غریزی جلو بری و در نهایت بری مراحل بعدی!
تصویر این موقعیت برام شبیه یه کمد با درِ نیمه بازه که هیچوقت کامل بسته نمیشه و همیشه یه ترسی وجود داره که نکنه هرچی به زور چپوندم اون تو یهو بریزه بیرون و همه ببیننش! خاطرههایی که نمیخوام بهشون فکر کنم، شرمهایی که نتونستم هضمشون کنم، زخمهایی که تا خواستم نشونشون بدم قضاوت شدم برای همین هر وقت کسی بهم میگه ناراحت شده، هر وقت یکی میگه: «ازت توقع نداشتم» اون درِ کمد یهذره بازتر میشه. و من وحشت میکنم. میدونم اگه زیاد باز شه، همه چی میریزه بیرون.
کاری که این فرد به جای عذرخواهی میکنه چیه؟
ممکنه سر شوخی رو باز کنه و کلاً موضوع رو ببره یه سمت دیگه و تا ابد درمورد اون روز و اتفاقی که فرد مقابل رو ناراحت کرده حرف نزنه.
ممکنه عقب بکشه، فاصله بگیره و سکوت کنه، چون نمیدونه چطور نزدیک فرد مقابل بمونه وقتی زیر تیغ قضاوته و شرمی که داره پیش خودش تجربه میکنه خیلی زیاده و نمیدونه باهاش چیکار کنه پس دور شدن راحت تره
ممکنه حمله کنه و موضوع رو به طرف مقابل برگردونه مثلا تو همیشه دنبال یه بهونه میگردی که ناراحتی درست کنی یا روزمون رو خراب کنی و از یه جایی به بعد طرف مقابل مقصر میشه جوری که خودش نمیفهمه چطور ماجرا چرخید!
یا حتی ممکنه یه عذرخواهی معیوب دست و پا شکسته کنه، یعنی چی؟
مثلاً توجیه کنه که خب منم خسته بودم، منم بهم فشار اومده بود باید به منم حق بدی!
یا مثلاً مشروط بگه ببخشید، اگه ناراحتت کردم بخاطر اینکه تو فلان حرف رو زدی!
یه نکته دیگه اینکه ممکنه این فرد در گذشته از عذرخواهی نکردن، سود کرده. یعنی در موقعیتهایی باعث شده موقتاً تنش بخوابه، حس کنترلش حفظ بشه و پوششی روی احساس ضعف گذاشته باشه. اینطوری هربار با عذرخواهی نکردن پاداش گرفته و داره تکرارش میکنه. یا شاید با عذرخواهی کردن بدتر تحقیر و طرد شده و دیگه میترسه که موضع پذیرش اشتباه رو قبول کنه.
در هر صورت عذرخواهی واقعی نیازمند شهامت روانی برای تحمل شرمه نه اینکه سریع بپریم توی دفاع کردن، توضیح دادن و توجیه کردن یا بعضاً حمله کردن. طرف مقابل یک فرد مستقل دارای احساساته نه یک شئ که موجودیتش توی رابطه با ما تعریف بشه. گاهی بعضیا همون نگاهی که به وسایلشون دارن که همیشه با اون ها منطبق باشه و در خدمت نیازهاشون باشه رو به شریک عاطفی شون دارن. به این فکر نمیکنن که خودشون در قبال اون فرد بهتره چطور باشن.
اگه نمیتونی راحت عذرخواهی کنی:
خودت رو قضاوت نکن فقط توجه کن کدوم صدای درونی نمیذاره بگی ببخشید، اون صدا ممکنه مال یه آدمی در گذشتهت باشه، مثلاً والد یا معلم.
اون کاری که برای دفاع از خودت میکنی، چه سکوت و قهر، چه بحث سر موضوع بی ربط نه تنها چیزی رو ترمیم نمیکنه بلکه فقط گوله برفی ناراحتی و خشم رو قل میده و بزرگترش میکنه
لازم نیست اول کار، همه ی ماجرا رو گردن بگیری، فقط سعی کن احساساتی که توی طرف مقابل بهش آسیب زدی رو ببینی و بشنوی و بگی میفهمم، همزمان بدونی که اشتباه مساوی با بی ارزش شدنت نیست، تو هنوزم دوست داشتنی هستی
با احساس سنگین ناشی از شرم در موقعیت عذرخواهی، بمون. سخته ولی رابطهای که بعد از تجربه شرم ترمیم میشه خیلی واقعی تر و صمیمی تره
موقعیتهایی رو به یاد بیار که کسی بابت کاری ازت عذرخواهی کرده، اینطوری یادت میاد که اون با این کار برای تو بی احترام نشده بلکه این حس رو بهت القا کرده که رابطه براش مهمه و اعتماد بینتون رو بیشتر کرده.