شروع همواره امید دارد. شروع یک رابطه، شروع یک کسب و کار، شروع یک سفر. اتفاقهای زندگی وقتی در نقطهی شروع قرار میگیرند، انگار امیدی اجباری دارند. کمتر پیش میآید که کسی ناامیدانه شروع کند و تصوری مطلوب از آیندهی جریانی که به آن وارد شده را نداشته باشد. در شروع همه خوشیها را میبینند و با هیجان قدمهایشان را برمیدارند. ما برای شروع ناگزیریم به امید داشتن.
در طول مسیر است که تصویرهای مطلوب رنگ میبازند. امید لرزان میشود و کمکم شک پدیدار میشود. وقتی بار سنگین دیگری را روی دوشمان احساس میکنیم یا بارمان را روی دوش دیگری میاندازیم. وقتی هماهنگی قدمهایمان از بین میرود. وقتی دستهایمان به محکمی زمان شروع بههم گره نخورده است. مقایسهها که شروع میشود، جریان رابطه مثل رودی که هر روز کم آبتر میشود، خروشش را از دست میدهد و رو به خشکی میرود. وقتی دستها از هم جدا میشوند و انگشتهای اشاره دیگری را نشان میدهد، تمام آن تصویر مطلوب روزهای اول رنگ میبازد.
برای شروع آنقدر باهم قول و قرار میگذاریم که یادمان میرود قول و قرارهای مسیر را باهم بازگو کنیم. فراموش میکنیم که امید در شروع اجباری است اما در مسیر انتخابی. وقتی سایههای ناامیدی پدیدار میشود، ما انتخاب میکنیم که امیدوارانه یا ناامیدانه ادامه دهیم. وقتی سایهها سنگینتر میشود به خودمان میآییم و میبینیم خستهایم از امید داشتن و قدم برداشتن و همه قولهای روزهای اول خاطرهای شدهاند که حتی یادآوریشان دردناک است.
آری امیدواری در شروع اجباری است اما در مسیر انتخابی. شاید اینبار در نقطهی شروع باید قرار بگذاریم که در مسیر امیدوار باشیم. اینگونه آن تصویر مطلوب در طول مسیر بیشتر جان میگیرد. اینگونه تصویری شکل میگیرد که نه فقط مال من است و نه فقط مال تو که تصویریست از آن ما. آری باید با خودمان قرار بگذاریم. قرار بگذاریم که انتخاب کنیم...
پینوشت: گاهی کلمهها هجوم میآورند در سرم. سخت است که جمع و جورشان کنم و بنویسمشان. هرکدامشان به سرعت برق میآیند و تا میخواهم بگیرمشان فرار میکنند. اینگونه بعضی از نوشتهها میشوند چینی بندزده. حالا هم این نوشته را نگاه میکنم و حس میکنم چیزهای زیادی کم دارد اما انگار ناتوان بودم در جمع کردن کلمات. آنهایی را که توانستم شکار کنم گذاشتم کنار هم و شد این مطلب.