در مورد مسئله موفقیت که سالهاست کتابهای زیادی درباره آن نوشته میشود و دورههای مختلفی برگزار میشود بد ندیم چند نکته را بنویسم. قبل از سفر یزد و برگزاری کارگاه شناخت تواناییها این موضوع در ذهنم بود و بعد از بازگشت از یزد بیشتر ترغیب شدم که این متن را بنویسم. مسئله موفقیت (که البته من بیشتر ترجیح میدم به رضایت توجه کنم تا موفقیت) آنقدر گاهی دستمالی میشود که بهجای موثر بودن تبدیل میشود به یک ترمز و بهجای اینکه آموزههای این حوزه راهگشا باشند، تبدیل میشوند به بیراهه. بهجای اینکه آدمها امیدوارتر شوند و بفهمند که قدرت پشتسر گذاشتن مشکلات را دارند، در مقطعی کوتاه آنها را هیجانی میکند و بعد با مغز به زمین میکوباندشان.
این مطلب را هم گپ و گفتی بدانید با همکاران خودم در این زمینه و هم با مخاطبهای کتابها و دورههای موفقیت و همینطور یک فراخوان برای ایجاد تحول در زمینه آموزشهای رشد فردی.
موفقیت یا رضایت؟
اصلا آیا باید بهدنبال موفقیت بود؟ بیشتر کتابها و دورههای آموزشی در این زمینه ما را ترغیب میکند به موفقیت. موفقیت یعنی برچسبهایی که جامعه و اطرافیان به ما میزنند. مثلا اگر شما کسب و کار خودتون رو داشته باشید، ماشین مدل بالا و خانهی شیک و ... داشته باشید موفق هستید. (حتی ظاهرا رسم است که مدرسهای این دورهها هم حتما کت و شلوار و کراوات بپوشند چرا که مخاطب اینگونه بیشتر موفق بودن آنها را باور میکند.) داشتن هیچکدام از اینها ایراد نیست که بسیار هم لذت بخش است. اما ماجرا این مسئله نیست. در کنار موفقیت باید به رضایت درونی هم توجه داشت. اینکه آیا در کل از بودن خود راضی هستید یا نه؟ گاهی دورههای موفقیت با هیجان دادن و تشویق بیشتر به حرکت و رسیدن به اهداف بخش رضایتمندی را فراموش میکنند و سوالی که در نهایت بیجواب باقی میماند اینست که رسیدن به همه خواستهها به چه قیمت؟
درمان بلند مدت یا کپسول جادویی؟
خیلی از دورههای موفقیت با تبلیغات لاغری در کوتاه مدت تفاوتی ندارند. آخرین تبلیغ پیامکی عجیبی که دریافت کردم لاغری در 8 ساعت بود. این بخش رو خیلی شفاف مطرح میکنم که اگر در دورهای به شما گفتند در زمان بسیار کمی موفق خواهید شد حتما کاسهای زیر نیمکاسه است. اگر هم خودتون دنبال چنین شرایطی هستید حتما دارید سر خودتون رو کلاه میگذارید.
هر مکانیزم طبیعی برای رسیدن به بلوغ نیاز داره تا در طول زمان کاملتر بشه. برای موفق شدن یا کسب رضایت بیشتر هیچ راهکار کوتاه مدتی وجود نداره. حتی میتونم بگم هیچراهکاری از پیش نوشته شدهای وجود نداره. تقاضای شرکتکنندگان در دورههای موفقیت اینه که کپسولی بهشون تحویل داده بشه که بتونه مشکلاتشون رو در کوتاه مدت حل کنه و بسیاری هم این تقاضا رو بهخوبی شناسایی کردهاند و به اون پاسخ مثبت میدهند. درست مثل چاقی که مقطعی برطرف میشود اما دوباره با شدت بیشتر برمیگردد.
لطفا در دورههای موفقیت دنبال راهکار نباشید و لطفا در دورههای موفقیت راهکار قطعی ندهید. هر مدرسی در این حوزه صرفا میتونه تجربهی خودش رو بگه و اجازه بده دیگران خودشون انتخاب کنند. راه هرکسی در رسیدن به موفقیت و رضایت منحصر بهفرد است و قابل کپیبرداری نیست چراکه ما انسانهای متفاوتی هستیم و بهشکلهای گوناگونی دنیا رو درک میکنیم. دیدن و آگاه شدن از تجربیات دیگران به ما کمک میکنه تا برای زندگی خودمون ایده بگیریم، نه اینکه راه رو کپی کنیم و به نتیجه برسیم.
واقعیت یا هیجان؟
ظاهرا دورهها هرچقدر کمتر منجر به تفکر و روبرو شدن با پرسشها بشه و بیشتر در اون حرفهای هیجانی زده بشه ارزش بیشتری داره. مسئله هیجان اینه که ناپایدار خواهد بود و پرسش پایداری بیشتری دارد. بسیاری از افرادی که در دورههای از این دست شرکت میکنند، سوالاتی برای اکنون خود دارند اما نمیدانند که پاسخشان را در طول زمان باید بهدست بیاورند. سوالاتی از جنس اینکه من چطور موفق باشم؟
اگر بخواهیم پاسخهای کوتاه مدت و مقطعی بدهیم، هیجانات بسیار کاربردی است. من سخنرانی انگیزشی را نفی نمیکنم اما عقیده دارم که سخنرانی و دورههای انگیزشی راهکار نهایی برای رسیدن به پاسخها نیست. هرکدام از ما به انگیزه حرکت نیاز داریم اما به حمایت، پشتیبانی و رشد ذره ذره در طول مسیر بسیار بیشتر نسبت به هیجان اولیه نیاز داریم.
بسیاری از کسانی که در دورههای موفقیت شرکت میکنند، قاعدتا باید بتوانند در طول سالهای آینده زمانیکه با چالشی در زندگی روبرو میشوند هم از این آموزهها استفاده کنند. اما بسیاری در همین موقعیتهای چالشی ناامید میشوند چون تحت تاثیر هیجان بودهاند و در روبرو شدن با یک واقعیت خودشون رو ناتوان میبینند و بعد خودشون رو زیر سوال میبرند و سرخورده میشوند و بدتر اینکه از جانب اطرفیان هم بهشدن مورد انتقاد قرار میگیرند. تاحالا چندینبار پیش اومده که با با روانشناسان و مشاوران مختلف صحبت کردهام و ماجرای مشاورهها و درمانهایشان را با چنین افرادی که دچار ناامیدی بزرگی شدهاند تعریف کردهاند.
آموزههای کسب و کاری یا انسانی؟
بسیار زیاد پیش اومده که دیدهام همکارانم از آموزههای تحلیل و برنامهریزی استراتژی کسب و کار برای طراحی مسیر موفقیت انسانی استفاده میکنند. این در حالی است که فراموش کردهایم این ابزارها برای یک سیستم قابل برنامهریزی با ورودی و خروجیهای مشخص و پیچیدگی تاحدی پیشبینیپذیر طراحی شدهاند نه برای روح و روان انسان که مجهولهایش همواره بسیار زیاد است.
بنابراین ابزارهایی مثل جدول SWOT و هدفگذاری SMART و تعریف Vision و Mission از نوع شرکتی آن میشود راهکار طراحی زندگی که همینها هم باعث میشود آدمها بیشتر درگیر ابزار شوند و فراموش میکنند که اصل ماجرا چیز دیگری بوده. (خودم هم دچار این اشتباه شده بودم و در تاریخچه مطالب همین وبلاگ هم این موضوع مشهود است.) اما روان انسان معمولا بهصورت یک ماشین فعالیت نمیکند. بههمین دلیل است که تحقیقات در حوزه روانشناسی و نوروساینس همواره پرده از رازهای جدیدی در این حوزه برمیدارد و فرضیات قدیمی را زیر سوال میبرد. کتابها و آموزههای بیست سال پیش سعی میکردند انسانها را هم مثل ماشین ببینند اما امروز این رویکردها پاسخگوی پیچیدگیهای زندگی نیست. بسیاری از مباحث حوزه موفقیت ریشه در دوره صنعتی و آن هم از نوع صنعتی آمریکایی دارد که بعد از فروپاشی اقتصادی آمریکا در دهه 30 میلادی انسانها را دوباره تشویق میکرد که به تولید ثروت بپردازند و دقیقا آن دوره تاریخی نیاز به هیجانات زیاد داشت.
اما واقعیت امروز کشور ما چیز دیگری است. از یک طرف هیجانات زیاد میشود (مثلا هیجان کارآفرینی) و از طرف دیگر موانع شروع یک کسب و کار بسیار زیاد است. (البته ثبت شرکت با مبلغ کمی امکانپذیر است اما ماجرا تازه بعد از ثبت شروع میشود.) بنابراین کسی که صرفا احساسی وارد میشود و گرفتار ابزارهای ماشینی باشد از پس چالشها برنخواهد آمد.
آموزههای انسانی بیشتر باید رویکرد طراحی و خلق داشته باشد تا برنامهریزی صرف. بیشتر باید رویکرد شناخت و رشد داشته باشند تا راهکارهای قطعی. بیشتر باید گفت که رشد کردن همیشه درد داشته و همیشه درد خواهد داشت. درد آن هم صرفا کلمه دستمالی شدهی پشتکار نیست. بسیاری فکر میکنند هرچقدر سخت کوشی و پشتکار داشته باشند شانس موفقیتشان بالاتر میرود. سختکوشی یک اصل است بهشرطی که در مسیر درست باشد. یاد قربانیان نتورک مارکتینگها بیافتید که چقدر با همین حرفها مال و اموالشان را باختند و چقدر با دروغ ثروت زیاد در زمان کم بدبخت شدند. به همین دلیل میگویم رشد و شناخت کنار هم باید باشند.
خاطرم هست چند وقت پیش مطلبی در مجله هاروارد منتشر شد و بهزیبایی توضیح داده بود که بسیاری از کسب و کارهای موفق هرگز بیزینس پلنی نداشتهاند. مطمئن باشید بسیاری از آدمهای موفق هم از چنین ابزارهایی برای موفقیت استفاده نکردهاند.
چند کلمه با همکاران و مخاطبها
کسانی که در زمینه آموزشهای موفقیت کار میکنند کار حساسی دارند. هر کلمهشان تاثیرگذار میتواند باشد. ما برای گفتن هر کلمه و شکلدادن هر تفکر و احساسی مسئولیم. توجه کنید برای گفتن آن مسئولیم نه برای موفق شدن دیگران. مسئولیت موفقیت و شکست هرکسی با خودش است اما اینکه ما ممکن است چطور با حرفها و آموزشهایمان کمک کنیم کسی رشد کند یا متوقف شود، مسئولیت ماست. پس نیاز داریم خودمون رو بهروز نگه داریم و کمی به تاثیرهای عمیقتر و پایدارتر توجه کنیم.
از طرفی بهعنوان مخاطب هم باید سطح نیاز خود را بالاتر ببرید و به پاسخهای ساده اکتفا نکنید. درخواست میکنم ازتون دنبال کسب راهحلهای کوتاه مدت و قطعی نباشید که اصلا وجود ندارد. همینطور فقط به آموزههای یک نفر هم قائل نشوید. برای ایجاد تحول، منطقیتر است که حداقل 4 یا 5 سال زمان صرف کنید. مطنقیتر است که آرام اما پیوسته حرکت کنید. بهتر است که هر از آگاهی آمپول انگیزه به خودتان بزنید اما بیشتر بخواهید تا مربیان و مشاوران کمک کنند برایتان پرسشهای خوب طرح شود تا جوابهای بسیار زیبا. شما هرچقدر خودتون رو با پرسش تجهیز کنید، پاسخهای بهتری هم خواهید گرفت و هرچقدر از زوایای بیشتری به مسائل زندگی نگاه کنید، بهتر میتوانید برای خودتان تصمیم بگیرید. بسیاری از همنسلهای من و شاید نسل حاضر هم، با خواندن دیل کارنگی، آنتونی رابینز و برایان تریسی برای زندگی ایدهآلش هیجان زده شد. اما فکر میکنم اکنون میتواند زمانی باشد برای فراتر رفتن از برایانتریسیها و آنتونی رابینزها.