کشف تواناییهای فرزندان (۱) - باور بالهای پرواز
حسابداری که میبایست هنرمند میبود
در جلسه اول یکی از دورههای شناخت تواناییها دختری وارد کلاس شد که از نوع پوششی که داشت حدس زدم باید هنرمند باشد. خیلی طول نکشید که متوجه شدم حدسم اشتباه بوده. شروع کلاسها مثل هر دورهی دیگری با معرفی شرکتکنندگان آغاز میشود. نوبتش که شد اسمش را گفت و توضیح داد که حسابداری خوانده. تعجب کردم. گفتم از نوع پوششات حدس زدم که باید هنرمند باشی. گفت: خیلی دوست داشتم که هنرمند باشم و به عکاسی و مجسمهسازی خیلی علاقه دارم اما وقتی میخواستم وارد دانشگاه بشم همه تشویقم کردند که حسابداری بخونم چون میگفتند رشتهی پولسازیه! هر چقدر در کلاس پیش رفتیم بیشتر درباره کارش توضیح داد و میگفت که هیچ علاقهای به رشتهاش ندارد. سر و کله زدن با عدد و رقم برایش سخت بود و تصور تحمل اینکار برای سالهای آیندهاش بسیار ترسناک.
مینا جزو دسته افرادی بود که بهدلیل قرار گرفتن در موقعیت اشتباه خودش را فردی بیکفایت میدید. میزان اعتماد بهنفس ما و باور به توانمندیهامون با اثرگذاری مثبت ما رابطهی مستقیم دارد. یعنی هرچقدر ما دستاورد داشته باشیم بیشتر احساس میکنیم که آدم ارزشمند و توانمندی هستیم و هرچقدر در موقعیت شکست و خطا قرار بگیریم کمکم باورمان را به خودمان از دست میدهیم. خطر انتخاب مسیر اشتباه و براساس مفروضات اشتباه این است که فرزندان در آینده ابتکار عمل٬ توان حل مسئله و از همه مهمتر باور به خودشان را از دست میدهند.
برای چنین افرادی تغییر مسیر سختتر است بهاین دلیل که همواره در شک نسبت به گذشتهشان هستند. یعنی بهتکرار این سوال را از خودشان میپرسند که پس تکلیف سالهای تحصیلم چه میشود؟ تکلیف آنهمه هزینه و زمانی که صرف کردهام؟ تکلیف عمری که ازم گذشته چه میشود؟ تمام این دغدغهها هم درست و بهجا است. نه زمان و نه عمر را نمیتوان دوباره برگرداند.
برنامهنویس٬ خلبان و MBA
داستان آرش متفاوت از ماجرای مینا است. آرش از ابتدا در مسیر درست قرار گرفته و توانسته ظرفیتهایش را آزاد کند.
آرش سال دوم دبیرستان را با نمرههای متوسط به پایان رساند، هم برای او و هم برای خانوادهاش به لحاظ تحصیلی سالی سخت و پرچالش بود. والدین او مانند دیگر پدر و مادرها دغدغه خوشبختی و موفقیت فرزندشان را داشتند و به همین دلیل بیشتر تمایل داشتند که او در رشته ریاضی ادامه تحصیل دهد. از طرفی دیگر تمام اوقات فراغت آرش صرف کار با کامپیوتر میشد و او به شکلی خودانگیخته کار کردن با کامپیوتر را تا سطح برنامهنویسی آموخته بود. والدین او میتوانستند آرش را در دو مسیر هدایت کنند. با نوع نگاه تمرکز بر ضعفها و بهبود آنها آرش میبایست به رشته ریاضی میرفت و با صرف زمان و هزینه فراوان میتوانست در سطح یک شاگرد متوسط باقی بماند و شانس خود را برای ورود به دانشگاه در رشتههای متوسط بیازماید. با نوع نگاه تمرکز بر توانمندیها، رامین که شخصیتی تجربهگرا داشت و کمتر به مباحث نظری گرایش نشان میداد، میتوانست وارد رشته کامپیوتر در مدرسه کار و دانش بشود و باتوجه به سطح آگاهی و تسلطش به علوم کامپیوتر مسیر پیش رویش را هموار ببیند.
والدین رامین مسیر دوم را انتخاب کردند و او به مدرسه کار و دانش رفت. در طول دوره تحصیل آرش شاگرد اول بود و از فرصت پیش رو استفاده کرد و مهارتهایش را ارتقاء داد و این پیشرفت بهقدری چشمگیر بود که توانست قبل از ورود به دانشگاه پروژههای کاری نیز داشته باشد و کسب درآمد کند. در ادامه راه او بهراحتی وارد دانشگاه در رشته مهندسی نرمافزار شد و همزمان بهدلیل علاقه به خلبانی آموزش در این رشته را دنبال کرد و تا پایان دوره کارشناسی موفق شد خلبان هواپیماهای شخصی شود. او در ادامه بهراحتی وارد بازار کار شد و همزمان تحصیل در رشته MBA را نیز شروع کرد.
شاید بهنظر بیاید که آرش باید فردی با IQ بالا باشد. اگرچه از نظر هوشی او بهره بالایی برده اما تمام علت دستاوردهایش هوش بالای او نبوده. چیزی که باعث شد او بتواند از ظرفیتهایش استفاده کند و در مسیر درست قرار بگیرد توع نگاه والدینش به هدایت او در انتخاب مسیر تحصیلی بوده است.
بکارگیری رویکرد رشد بر مبنای تواناییها در هدایت فرزندان به معنی کشف ظرفیتهای پیشرفت در زندگی است. این رویکرد کمک میکند تا اعتماد به نفس افزایش پیدا کرده، فرد جسارت رویارویی با مشکلات زندگی را داشته باشد، چراکه توانمندی خود را زندگی کرده و در نتیجه امیدواری را از دست ندهد و این بخشی از مهارتهای زندگی است که آموزش آن شاید در طول تحصیل فراموش میشود.
پینوشت: داستانها واقعی است و نامها تغییر داده شده است.