ترک شدن٬ احساس بسیار غمانگیزی برای هر انسانی میتواند باشد. قبلا مطلبی نوشته بودم در تفاوت تنهایی و تنهایی. زمانی که ما تنهایی خودخواسته را انتخاب میکنیم در واقع عزلت را انتخاب کردهایم. این نوع از تنهایی بد نیست که میتواند مولد هم باشد. بسیاری از هنرمندان از این تنهایی برای خلق آثارشان استفاده میکنند. پیکاسو در صحبتهایش به این نوع از تنهایی اشاره میکند. همینطور مارگاریت دوراس هم اشاره میکند که نویسنده بدون داشتن تنهایی نمیتواند بنویسد. زمانهایی که میخواهیم خلوت کنیم٬ همان موقعیتهایی است که افکارمان را مرور میکنیم و برای قدمهای بعدی زندگیمان تصمیم میگیریم.
اما وقتی ترک میشویم ماجرا چیز دیگری میشود. احساس غمی بزرگ داریم و فشار شدید تنهایی را احساس میکنیم. هزاران پرسش در ذهنمان نقش میبندد که چرا ترک شدهایم؟
ترک شدن میتواند دلایل زیادی داشته باشد. میتواند ناشی از رفتارهای ما یا نابهنجاریهای طرف مقابلمان باشد. اما کیفیت رابطه را کیفیت رفتاری و احساسی هر دو طرف رابطه مشخص میکند و بخش مهمی از این کیفیت وابسته است به گفتگوهایی که داریم. گفتگوهایی که واقعیت رابطه را شکل میدهد. شاید بتوانیم خودمان را ابنطور تصور کنیم که مجموعهای از احساسات هستیم که باعث میشوند کلمات خاصی را بهتکرار استفاده کنیم. کلمات تکراری ما چه در ذهنمان و چه بر زبانمان واقعیت رابطه را شکل میدهد. به همین دلیل است که حداقل کاری که میتوانیم انجام دهیم توجه به نوع گفتگو و تفکر خودمان است. اما در فرای همهی این ماجراها پدیدهی تکگویی اثر عمیقی بر کیفیت رابطه دارد.
تکگویی در رابطه
عبارت کوتاهی را در کانال تلگرام نوشته بودم که اینجا هم میگذارمش:
زمانی که تصمیم میگیریم دیگری را به آنچه که باور داریم متقاعد کنیم از گفتگو خارج شدهایم، تکگویی میکنیم و خلق فضای مشترک را از دست میدهیم. گفتگو کشف سرزمینهای ناشناخته است و بحث، دفاع از مرزهای خود. کسی که فقط دفاع میکند فرصت دیدن دنیای جدید را از دست میدهد.
ما در روابطمان بسیار زیاد دچار تکگویی میشویم. تکگویی یعنی من درست میگویم و تو غلط میگویی. تکگویی برخلاف تعریف آزادی است و حکم قطعی صادر میکند. تکگوها بیشتر به سمت رفتار دیکتاتورمآبانه میروند تا رفتار دموکراتیک. میخائیل باختین در کتاب Introducing the first Voice تکگویی را اینگونه تعریف میکند:
گفتار تکگویانه٬ در حد افراطیاش٬ وجودی خارج از خودش را بهعنوان آگاهی دیگر با حقوق و مسئولیتهای برابر با خود٬ یک من دیگر با حقوق برابر (یعنی تو) انکار میکند... تکگویی٬ قطعیت یافته و کامل است و بنابراین٬ نسبت به پاسخ فرد دیگر ناشنواست. تکگویی از شنونده انتظار هیچ ارادهی راسخی را ندارد و٬ در اساس٬ چنین ارادهای را در او نمیشناسد. تکگویی بدون به حساب آوردن دیگری پیشبرده میشود. بنابراین٬ تا هر حدی٬ همهی واقعیت را شکل میدهد. تکگویی وانمود میکند که کلام آخر است.
در ادامهی تعریف تکگویی٬ حسن قاضی مرادی در کتاب شوق گفتگو مینویسد:
باید تاکید کرد که کلام آخر همواره کلام سلطه است. آن هم دقیقا به این دلیل که هیچ کلام آخری وجود ندارد. هر کلامی فقط با اعمال زور میتواند خود را بهعنوان «کلام آخر» به دیگری تحمیل کند. پس هر کلام آخر جاری بر زبان هر فرد زورگو و اقتدار طلب کلامی است که فقط بیان کنندهی تثبیت نابرابری او با مخاطبانش است. کلام آخر آگاهی تام و تمامی است که در ارتباط با آن هیچ کلامی ارزش شنیدن و پاسخگویی ندارد. چون کلام آخر فقط یکی یا یگانه است. پس هیچ کلام دیگری با آن برابر نیست.
قاضی مرادی در ادامه توضیح میدهد که موفقیت تکگو وابسته است به ایجاد احساس انفعال در طرف مقابل و تلقین حس فرودست بودن به طرف رابطه. معمولا فرد تکگو این حس را و برتری خودش را با برچسب زدن (قضاوت کردن) به طرف رابطه اثبات میکند و او را متهم به نفهمی میکند.
ما زمانی که میترسیم٬ زمانی که احساس میکنیم امنیتمان در رابطه دچار خطر شده شروع میکنیم به تکگویی چون این بهترین روش خاموش کردن مخاطب است. وقتی تکگویی در رابطه تبدیل شود به یک اتفاق تکراری بعد از مدتی دیگران سعی میکنند در موقعیت بحث با طرف مقابل قرار نگیرند. حتما شما هم میشناسید آدمهایی را در اطرافتان که آنقدر بحث میکنند که بحث و جدل شده برچسبشان و همیشه دیگران دربارهشان میگویند مواظب باش با فلانی بحث نکنی! چنین افرادی بسیار تنها میمانند!
در خانواده گاهی پدر و مادرها نقش تکگو را بهعهده میگیرند و بچهها را از خود دور میکنند. در سازمانها گاهی روسا نقش تکگو را میگیرند. در رابطه عاطفی کسی که همیشه احساس میکنه باید احقاق حق کند تکگو میشود.
وقتی میزان تکگویی در رابطه افزایش پیدا کند٬ شنوایی به حداقل خودش میرسد. وقتی طرف رابطه به تکرار احساس میکند که شنیده نمیشود٬ بیشتر سکوت میکند چون نتیجه میگیرد که حرف زدن چندان فایدهای ندارد. کسی که مدت طولانی سکوت کند٬ کلمات پشت لبانش انباشته میشود. این کلمات یا فریاد میشوند و بیرون میریزند که آنوقت این شبیه حملهای است به دژ خودساختهی تکگو و او که میبیند موقعیتاش در خطر است به دفاع از موقعیت خود برخواهد آمد. سناریوی دوم هم این است که فردی که همواره سکوت کرده از گفتن ناامید شود٬ فریادهای خاموش بزند و دست آخر طرف مقابل را ترک کند.
ترکشدن
ترک شدن همیشه تنهایی فیزیکی نیست. بسترهایی که از هم جدا شدهاند٬ سلامهای سنگین٬ حتی خداحافظیهای روزانهی بیاحساس٬ چشم گفتنهای الکی٬ گفتن به منچهها و مشکل خودشه و ... کلمات زیاد دیگری هستند که نشاندهندهی ترک شدن هستند.
ترک میشویم چون تکگویی میکنیم و فرصت شنیدهشدن نمیدهیم. ترک میشویم چون به وجود روایتهای مختلف از یک اتفاق واحد توسط آدمهای متفاوت اعتقاد نداریم. چون فکر میکنیم باور خودمان واقعیت محض است. چون فکر نمیکنیم ممکن است سکه روی دیگری هم داشته باشد.
اتفاق غمانگیز برای تکگو این است که ترک شده اما تا مدتها متوجه نمیشود که ترک شده چون او به احساسها توجه نمیکند و مادامی که طرف را جلوی چشماش میبینند فکر میکند سلطهی خود را حفظ کرده. چه بسیار زنهایی که به همین شکل شوهرانشان را ترک کردند و چه بسیار شوهرانی که زنهایشان را اینگونه ترک کردند. چه بسیار فرزندانی که پدر و مادرهایشان را ترک کردند و چه بسیار پدر و مادرهایی که... چه بسیار رفقا و همکاران و همشهریان و هموطنانی... که یکدیگر را ترک کردهاند.