مدتی هست که همکاری را در زمینه آموزش کوچینگ به مدیران رایتل شروع کردهام. برای رسیدن به کلاس این هفته خیلی سریع کارها را انجام دادم و با عجله راه افتادم به سمت ساختمان رایتل. کسانی که با من کلاس داشتهاند میدانند که حساسیت زیادی روی به موقع رسیدن خودم دارم و همیشه قبل از شرکتکنندگان در محل کلاس حضور دارم. ( و البته همین توقع را از شرکتکنندگان دارم که بهموقع حضور داشته باشند.) چند دقیقه به ساعت دو مانده بود و من قدمهایم را تندتر کردم تا بالاخره دو نشده رسیدم به محل کلاس. تا حدود دو و ربع منتظر ماندم و دیدم کسی وارد کلاس نشد. با توجه به اینکه از قبل ذهنیتی داشتم که دوستان معمولا با چند دقیقه تاخیر بهکلاس میآیند با دوست هماهنگ کنندهی دوره تماس گرفتم و گفتم که من رسیدم و حدود پانزده دقیقه هست که در محل کلاس منتظر شما و دوستان هستم. ایشان هم پاسخ داد کلاسمون ساعت سه بود یا دو؟
این سوال را که پرسید یک دفعه به خودم گفتم ای وای عجب گندی زدی! کلاس ساعت سه بود و من تمام امروز را با فرض کلاس ساعت دو برنامهریزی کردم در حالیکه در همهی هفتههای پیشین کلاسمان راس ساعت 3 شروع میشد. خلاصه از دوست رایتلی عذرخواهی کردم و گفتم من همینجا کارهایم را انجام میدهم تا ساعت سه که خدمت شما خواهم بود. بماند که چقدر احساس شرمندگی همراهم بود.
لپتاپ را باز کردم، بعد کمی زل زدم به صفحهاش. سعی کردم یک مقاله بخوانم اما دیدم نمیتوانم. بعد از خودم پرسیدم چطور مرتکب چنین اشتباهی شدی؟
از آن روزها بود که قبل از کلاس رایتل جلسهای نداشتم و در خانه کار میکردم. یادم آمد که در خانه داشتم مدام قدم میزدم و آرامش نداشتم. وقتی این اتفاق میافتد یعنی یا روی موضوعی متمرکز هستم و دربارهاش فکر میکنم و یا ذهنم شلوغ است و دچار آشفتگی شدم. اینبار دومین موضوع بود و همین هم باعث شده بود که روند زمانی روز را گم کنم.
بعد یاد جلسهی کوچینگی که روز قبل داشتم افتادم. مراجعم چنین شرایطی را برایم توصیف کرده بود و من داشتم درباره نویزهای ذهنی به او توضیح میدادم. داشتم توضیح میدادم که چطور نویزهای ذهنی باعث میشود تمام روند کاری و تصمیمگیری ما تحت تاثیر قرار بگیرد.
گاهی پیش میآید که حجم زیادی از افکار متفاوت به ذهن ما هجوم میآورند. انگار که مغز ما میشود یک بزرگراه و افکار مختلف با سرعت بینهایت زیاد از آن عبود میکنند و به ما فرصتی نمیدهند که آنها را شکار کنیم و تکلیفمان را معلوم کنیم. چنین شرایطی حتی استرس زاست. یعنی مجموعهی این افکار نتیجه موقعیت استرسزایی است که باید با آن روبرو شویم. نویزهای ذهنی مجموعه افکاری هستند که با سرعت بالا از ذهن ما میگذرند و ما نمیتوانیم در لحظه برایشان کاری کنیم. آنها روند عادی فکر کردن ما را مختل میکنند و حضور ذهن و تمرکزمان را از بین میبرند. در چنین شرایطی ذهنآگاهی میتواند کمک کند. یعنی بهتر است بفهمیم این نویزها چه چیزهایی هستند و بفهمیم که آیا میتوانیم همین حالا برای از بین رفتن یا کاهش آنها کاری کنیم یا نه؟ و کمکم بتوانیم خودمان را به شرایط نرمال و حضور در لحظه برگردانیم. ذهن ما بسیار رفتارهای عجیبی دارد. ما با قدرت ذهنمان میتوانیم به موقعیتهایی سفر کنیم که وجود فیزیکی ندارند. در ذهنمان میتوانیم با آدمهایی که نیستند صحبت کنیم، میتوانیم سناریوهایی بسازیم و فیلمهایی ببینیم که سرانجامش روی حس و حال اکنونمان تاثیر میگذارد. ذهن ما وقتی افسارش از دستمان خارج میشود آنقدر سرکشی میکند که به ناکجاها میرسیم.
اما این سرکشی را باید به نرمی آرام کرد. گاهی کمی توقفدادن در جریان کار و آرام نشستن و گاهی نوشتن به ذهن آگاهی کمک میکند. گاهی باید با کسی گفتگو کرد و گاهی هم نویزهای ذهنی وابسته به زمان هستند. یعنی یک موقعیت استرسزا در آینده باعث میشود تمرکز و حضور در لحظهی ما گرفته شود که برای آن باید کمی تحمل کرد و اجازه داد تا زمان بگذرد. در هر صورت نویزها همیشه پدیدار میشوند و ما باید تمرین کنیم که بیشتر بتوانیم به آنها آگاه شویم. در واقع برای از بین رفتن نویزها نمیتوان جنگید بلکه برای آگاهی بیشتر بر وقوعشان باید تلاش کرد.
کماکان در محل کلاس در ساختمان رایتل نشسته بودم و سعی میکردم خودم را آرام کنم. به این فکر کردم که چهکار کنم و به ذهنم رسید از زمان استفاده کنم و همین موضوع نویزهای ذهنی را در مطلبی بنویسم.