
ماجرای تراژدی اتللو اثر مشهور شکسپیر را حتما میدانید. این خلاصه را بخوانید:
داستان درباره ی "اتللو"ی مغربی فرمانده عالی نیروهای "ونیزی"، است که معاونی به نام کاسیو دارد.وی با تعریف از فتوحات خود، قلب "دزد مونا"، دختر "برابانسیو (سناتور ونیزی)" را تسخیر کرده و پنهانی با وی ازدواج میکند و سرانجام نیز با دزدمونا فرار می کند و به مهمانسرایی می رود. برابانسیو که سخت آشفته می شود چند نفر را در پی دخترش و اتللو می فرستد و سرانجام نیز اتللو را پیدا می کنند اما دزدمونا را خیر.همین قضیه برابانسیو را سخت عصبانی و باعث می شود تا از اتللو در مجلس سنا شکایت کند و بههمین خاطر در حضور فرمانروای ونیز، اتللو را متهم میکند که دختر او را فریب داده و ربوده است. اما اتللو شرح میدهد که در نهایت وفاداری قلب دزد مونا را به دست آورده است و دزدمونا نیز چگونه دل اورا ربوده است. دختر نیز این ادعا را تایید میکند. در این اثنا خبر میرسد که ترکها آمادهی حمله به جزیرهی قبرس هستند و "ونیز" برای عقب راندن آنها از اتللو کمک میخواهد. اتللو نیز با کشتی عازم قبرس می شود تا نیروهای مستقر در آن جا را فرماندهی کند.برابانسیو خلاف میل باطنی خود، دخترش را تسلیم اتللو میکند تا با وی به قبرس رود. بدین ترتیب اتللو با دزدمونا و همسر یاگو به عنوان ندیمه اش راهی قبرس می شوند.
نخستین کشتی که به قبرس می رسد کشتی کاسیو(مقام فلورانسی است)و بعد از آن نیز کشتی اتللو.در این میان کاسیو که از اتللو کینه و حسادت به دل داشت پس از رسیدن به قبرس سعی می کند تا رودریگو را رضی کند که دزدمونا از اتللو خسته و به کاسیو علاقه دارد به همین خاطر نقشه ای می کشد تا اتللو نسبت به دزد مونا سوء ظن پیدا کرده، و او را در بستر خفه کند. به گونه ای که ذهن اتللو نسبت به همسرش را دچار تردید کرده و ازرابطه ی او با کاسیو می گوید و نیزبا دزدیدن دستمال دزدمونا،آن را در اتاق کاسیو می اندازد تا این گونه خشم اتللو نسبت به همسر را بیش ترونقشه اش را یک سره و به خواسته اش برسد.پیداکردندستمال آن قدر اتللو را عصبانی می کند که وی دزدمونا را می کشد و کشتن اورا نه از روی کینه بلکه ازروی شرافت می داندسرانجام اتللو با اعتراف امیلیا همسر یاگوبا متوجه می شود که زنش را بیگناه کشته است، سپس شجاعانه خود را نیزمیکشد. منیع
امروز هرکدام از ما میشویم اتللوهایی که فرض میکنیم شرافتمندانه دزدمونا را میکشیم وقتی بیرحمانه شک میکنیم و قضاوت. بعد که حقیقت ماجرا برایمان پیدا میشود آنقدر شهامت نداریم که مثل اتللو با خودمان هم شرافتمندانه رفتار کنیم. (طبیعتا منظورم این نیست که خودکشی کنیم)
در روابط سازمانی بسیار زیاد پیش میآید که افراد برای هم پاپوش درست میکنند و همیشه اتللویی هست که دزدمونا را قربانی میکند. در روابط اجتماعیمان هم همینطور. هر لحظه در کوچه و خیابان یکدیگر را قربانی میکنیم. هر روز خون هزاران دزدمونا ریخته میشود بیاینکه اتللوها خمی به ابروی خود بیاورند.
تراژدیها روزی برای این نوشته شدند که انسانها از سرنوشت غمانگیز قهرمانانی که باید بزرگ میبودند و بزرگی میکردند درس بگیرند و بهفمند که چطور یک قهرمان میتواند از عرش به فرش برسد. ما تراژدیها را فراموش کردهایم و قهرمانها را در اعماق ذهنمان مدفون. ما این روزها دردمان نمیآید. مرگ دزدموناها برایمان عادی شده. همانطور که گذران روزها عادی است.