این یادداشت را به بهانه کمپین نوروزی کلاس پرنده با عنوان پرستو جان نوشتهام. تگ #پرستوجان را میتوانید در شبکههای اجتماعی دنبال کنید.
کودک که بودم، در منطقهای از تهران زندگی میکردم که پر از درخت و باغهای میوه بود و زندگی با پرندههای فراوانی که درختها ستونهای خانههایشان بودند گره خورده بود. کبوترها، کلاغها، گنجشکها و پرستوها. بهار که میشد، چشمم به آسمان بود. کبوترها و کلاغها و گنجشکها همیشه بودند اما بهار، تازگی پرواز پرستوها را داشت. تماشای پرستوها اتفاق رویا گونهای برایم بود. پرواز آنها سبک بود و سریع و احساسی از آزادی و آرامش داشت. پرستوهایی که جفت جفت پرواز میکردند و میسریدند در پهنه آبی آسمان تهران که آن روزها کدر نمیشد.
زمان که پیش میرفت، باغهای میوه جای خودشان را به آپارتمانها میدادند و من خبر نداشتم که جای پرستوها دارد تنگ و تنگتر میشود. بزرگتر که شدم پرستوها را گم کردم. پرستو که برایم سمبل آزادی، آرامش و رهایی بود را گم کردم. نمیدانم، شاید آنها راهشان را کج کردند و بهدنبال سرزمینی دیگر رفتند. اما هر آنچه که بود پرستوها در خاطرهی من هم گم شدند و این اتفاق بهمعنی گم شدن احساسی در من بود.
این روزها دوباره بهیاد پرستوها افتادهام و به یاد مهاجرت. این روزها احساس میکنم پرستوهایی که مهاجرت میکنند و هرگز باز نمیگردند زیاد شدهاند. این روزها انگار مردم این کشور شدهاند پرستو اما مهاجرتشان یک سویه شده است. این روزها همه دغدغه کوچ از لانههایشان را دارند و سرزمینهای دور را جای بهتری برای زندگی میدانند. دوستانم را وقتی که میگویند قصد مهاجرت دارند، بهشکل پرستو میبینم. آنهایی که رفتهاند پرستوهایی بودهاند که درختی برای لانه کردن نداشتهاند. در هر جمعی که مینشینم آدمهایی را که صحبت از رفتن میکنند، به شکل پرستوهایی میبینم که قصد ترک لانههایشان را دارند و ماوای برای آزادانه پرکشیدن در آسمان شهرشان نمییابند. بعد احساس میکنم من هم یکی از همین پرستوها هستم. یکی از پرستوهایی که تنها میماند و میخواهد روی همان درختهای شهرش لانه کند و در آسمان شهرش پر بکشد. زندگی پیش میرود، درختان سبز خواهند شد، نوروز دوست داشتنی با شلوغیهای خیابانها و تکاپوی هرچند سختاش فرا میرسد و من دوباره به آسمان نگاه خواهم کرد به امید دیدن جفتی پرستو.
با این وجود به درختها که نگاه میکنم، از خودم میپرسم: چرا این درختها لیاقت میزبانی از پرستوها را از دست دادهاند؟