حوالی غروب یک روز تعطیل بهم زنگ زد گفت وقت داری بریم کافه بشینیم یه قهوه بخوریم؟
یه اسپرسو دبل رو با دو نفس سر کشید، دستاشو قفل کرد گذاشت روی میز گفت:« خسته شدم بدجوری گیر کردم تو یه سیکل تکراری. همش خشم دارم همش مضطربم. رابطه ما از دور خیلی قشنگه ولی از درون فقط آسیبه! حتی نمیدونم کی داره به اون یکی بیشتر آسیب میزنه.»
میدونم اشتباهه میدونم این رابطه به جایی نمیرسه ولی نمیتونم خودمو قانع کنم که تمومش کنم.
پرسیدم چی باعث میشه با دیدن این رفتارها و اذیت شدنها بازم کنارش بمونی؟
گفت از تنهایی میترسم. از اینکه هیچکس نباشه تا بتونم بفهمم "منم وجود دارم".
پرسیدم چیکار میکنه برای تو که میفهمی وجود داری؟
گفت هیچ کاری برای من نمیکنه! گفتم مگه میشه؟ یعنی چی؟
گفت یه نفر هست که بابت هر چیز کوچیکی به من احتیاج داره. این منم که دارم همه چیز رو براش تامین میکنم. به من حس بودن میده، حس قدرت! اما از طرف دیگه حس خشم و اضطراب.
اضطراب از اینکه نکنه یه روزی دیگه به من احتیاج نداشته باشه و بره
خشم از خودم که چرا من هیچی دریافت نمیکنم، حالم غالباً بده و هیچ کاری نمیتونم برای خودم بکنم؟
گاهی هم احساس گناه دارم چون وقتی دعوا میشه با یادآوری تموم کارایی که براش کردم تحقیرش میکنم. واکنش اونم معمولاً اینه که یه مدت هیچ خبری ازش نمیشه و خودشو از من میگیره!
گفتم اون وقت تو چیکار میکنی؟
گفت تمام تلاشم رو میکنم که رابطه مون به حالت عادی برگرده و بازم نزدیک شیم.
وضعیت فرسایشی شده برام اما انگار هنوز به اون نقطه نرسیدم که تمومش کنم، چون اگه به اون نقطه نرسیده باشم و تمومش کنم دوباره برمیگردم و اونجا دیگه قطعاً خیلی بیشتر سرخورده میشم!
ازش پرسیدم اون نقطه پایان دقیقاً کجاست؟
گفت جایی که …
مکث کرد …
دستشو گذاشت روی پیشونیش پایینو نگاه کرد و فکر کرد.
گفت نمیدونم!
احساس قدرت گاهی ناشی از انعکاس ویژگی دوست داشتنی خودمون در طرف مقابله نه به خاطر ویژگیهای خود او. مثلاً نسبت به شریک عاطفیمون احساس برتری داریم چون با انفعالی که از خود نشون میده ویژگی کنترلگری که بهش علاقه داریم رو درون ما پررنگ میکنه و به طور کلی نیازها و سلایق ما محور قرار میگیره.
"هرگاه که دلخواهم باشد تو را کنار خود نگه میدارم و هرگاه که نیازی نداشته باشم تو را نمیبینم"
از طرفی دیگر رسیدن به نقطه پایان رابطه مستلزم اینه که ما مواردی از جنس ارزش اخلاقی یا رفتاری برای خودمون داشته باشیم که غیر قابل مذاکره باشه. یعنی به راحتی با شابلون معیارهای طرف مقابل منطبق نشه.
همینجا قابل توجهه که در رابطه عاطفی، انعطافپذیری و توافق ممکنه بر سر مسائلی اتفاق بیفته که نشونه سالم بودن یک رابطه ست و بحث اون جداست. بحث ما جدا شدن و فاصله گرفتن از هویت فردی خود و یکی شدن با دیگری است که گاهی این رو دوست داشتن زیاد و دلبستگی تلقی میکنیم اما به خاطرش باجهای عاطفی زیادی به طرف مقابل میدیم.
"من به حفظ تناسب اندامم پایبندم ولی اگه تو دوست داری باهم هر روز فست فود میخوریم، من پوشش نسبتاً راحتی دارم ولی اگه تو دوست داری بسته تر لباس میپوشم، من از خونه نشستن متنفرم ولی به خاطر تو کار نمیکنم…"
و کلی مثال دیگه که نشون میده من تمام اولویتها و ارزشهام رو مطابق با خواسته طرف مقابل تغییر میدم مثل کسی که خط پایان مسابقه رو برای دوندهها جابجا میکنه تا هیچوقت بهش نرسن یا کسی که سبد بازی بسکتبال رو طبق نشونهگیری بازیکنها با خودش جابجا میکنه!
با خودتون به این سوال فکر کنید؛
دو یا سه موردی که در رابطه به قدری براتون مهمه که زیرپا گذاشتنش شما رو نسبت به رابطهتون دچار تردید میکنه چیه؟