در جهانی که بهواسطهی رویدادهای تاریخی و اجتماعی بههم پیوسته است، اغلب رنجهای گذشته در تاروپود زمان حل نمیشوند، بلکه به شیوههای پیچیدهای در زندگی کنونی ما بازتاب مییابند. این پدیدهی فراگیر، که با اصطلاحاتی مانند «ترومای بین نسلی» و «ترومای جمعی» شناخته میشود، بر این واقعیت تأکید دارد که تجربیات آسیبزای پدربزرگها، مادربزرگها و والدین، میتواند بهطور عمیق بر رفتارها و باورهای ما تأثیر بگذارد، حتی اگر خودمان هرگز مستقیماً با آن رویدادها روبرو نشده باشیم. درک این تأثیرات، مشاهدهی سوگواریهای ناتمام یک جامعه، و بررسی پتانسیل رنج برای ایجاد همبستگی و معنای جدید، گامهای حیاتی در مسیر بهبودی و تحول هستند.
چطور زخمهای پدربزرگ و مادربزرگ، یا پدر و مادر، هنوز در رفتارها و باورهای ما نفس میکشند؟
ترومای بیننسلی (یا فرانسلی و اجدادی) به اثرات روانشناختی و فیزیولوژیکی گفته میشود که از تجربیات آسیبزای یک نسل به نسلهای بعدی منتقل میشود. این انتقال میتواند از طریق دو مکانیسم اصلی رخ دهد: تغییرات اپیژنتیکی و انتقال فرهنگی-اجتماعی.
• انتقال بیولوژیکی (اپیژنتیکی): تحقیقات نشان میدهند که DNA میتواند تجربیات آسیبزا را "به خاطر بسپارد" و اثرات آن را به نسلهای بعدی منتقل کند، هرچند که این به معنای انتقال مستقیم خاطرات رویدادها یا احساسات نیست. این پدیده به «تغییرات اپیژنتیکی» معروف است؛ یعنی تغییراتی که بر روی مکانیسم بیان ژنها تأثیر میگذارند و نه خود ژنها. برای مثال، یک مطالعه نشان داد که فرزندان پسر اسرای جنگی که در معرض خشونت قرار گرفته بودند، ۱۰ درصد بیشتر از همسالانشان که پدرانشان چنین شرایطی را تجربه نکرده بودند، در میانسالی با خطر مرگومیر روبرو بودند. با این حال، مکانیسمهای دقیق انتقال اپیژنتیکی در انسان هنوز موضوع بحث و نیاز به تحقیقات بیشتری دارد، زیرا تفکیک آن از عوامل محیطی و فرهنگی دشوار است. منتقدان معتقدند که شواهد موجود برای اثبات این ادعاهای فوقالعاده کافی نیست. با این حال، برخی محققان بیان میکنند که اثرات هرچند کوچک، اما پایدار و معنیدار هستند و این حوزه علمی نوپا در حال پیشرفت است.
• انتقال فرهنگی و اجتماعی: شیوهی رایجتر انتقال تروما از طریق محیط مشترک خانواده و یادگیری رفتارهای خاص است. والدینی که خود ترومایی را تجربه کردهاند، ممکن است ناخودآگاه الگوهای رفتاری ناسالمی را به فرزندان خود منتقل کنند. این الگوها میتوانند شامل موارد زیر باشند:
سبکهای فرزندپروری ناکارآمد: تجربیات تروماتیک والدین میتواند بر توانایی آنها در تربیت فرزندان تأثیر بگذارد، که منجر به دلبستگیهای ناایمن و مشکلات ارتباطی در فرزندان میشود.
سرکوب و اجتناب از احساسات: اعضای خانواده ممکن است از صحبت در مورد احساسات یا تروما اجتناب کنند، که به سرکوب عاطفی در نسلهای بعدی منجر میشود.
مکانیسمهای مقابلهای ناسالم: این موارد میتوانند به صورت سوءمصرف مواد، پرخاشگری، یا گوشهگیری برای مدیریت استرس یا درد بروز کنند و به چرخههای خشم و بیاعتمادی در طول نسلها تبدیل شوند.
مشکلات اعتماد و روابط: افراد ممکن است به دلیل ترومای حلنشده، در برقراری روابط سالم، از جمله با والدین و فرزندان خود، مشکل داشته باشند.
نارضایتی از هویت و حس بیارزشی: ترومای بیننسلی میتواند باعث شود فرد احساس کند در روابط خود ناکافی یا بیارزش است و در شناسایی هویت خود دچار سردرگمی شود.
پرخاشگری و بیشهوشیاری: فرزندان والدین آسیبدیده ممکن است دچار اختلالات رفتاری مانند پرخاشگری، بیشفعالی و بزهکاری شوند.
همبستگی بیش از حد (Enmeshment): والدین آسیبدیده ممکن است فرزندان خود را در مشکلات عاطفی خود درگیر کنند و مانع استقلال آنها شوند.
نادیدهگرفتن نیازهای خود: نسل دوم ممکن است نیازهای خود را کمتر از مشکلات والدینشان مهم بدانند، و خود را بیشتر نگران والدینشان نشان دهند.
این الگوهای تکراری، حتی ناخودآگاه، میتوانند چرخههای آسیبزا را در روابط عاطفی فرد تکرار کنند. این اثرات به صورت علائم گوناگونی در نسلهای بعدی بروز میکنند، از جمله اضطراب مزمن، افسردگی، عزت نفس پایین، حس ناامیدی، بیشهوشیاری، سوءمصرف مواد و انواع اختلالات روانی مثالهای عینی شامل فرزندان بازماندگان هولوکاست، نوادگان بردگان آفریقایی-آمریکایی، پناهندگان و بومیان آمریکا میشوند. خانوادههای نظامیان نیز مستعد انتقال تروما هستند.
چگونه میتوان دید که یک ملت یا جامعه، درگیر سوگواریِ ناتمام است؟
ترومای جمعی، واکنش روانشناختی و عاطفی مشترک یک گروه بزرگ به یک رویداد فاجعهبار است که حس امنیت، اعتماد و ارتباط آنها را بر هم میزند. این تروما در حافظهی جمعی گروه بازنمایی شده و شامل بازتولید رویداد و بازسازی مداوم آن است. نشانههای سوگواری ناتمام در سطح ملی یا اجتماعی در قالبهای مختلفی ظاهر میشوند:
• برهمخوردن بنیادهای «بدیهی» زندگی: رویدادهای تروماتیک مانند همهگیری کووید-۱۹، بلایای طبیعی، جنگها، یا ظلم سیستماتیک، باورها، روتینها و سنتهای اساسی یک جامعه را به چالش میکشند.
• احساسات و روایات جمعی: جوامع آسیبدیده دچار احساسات مشترکی از بیاعتمادی، ناامنی، ترس اغراقآمیز، انفعال، ناامیدی، شرم و گناه میشوند. آنها اغلب روایتهای جمعی از دستدادن، ناامیدی، گناه، شرم یا قربانیبودن ایجاد میکنند. در برخی موارد، این روایات ممکن است با انکار یا تحریف تاریخ همراه باشد، مانند فراموشی عمدی رویدادهای جنگ داخلی در لبنان در کتابهای درسی.
• سکوت و تابوها: سکوت و تابوهای گسترده میتواند برای دههها احساس گناه و شرم را در جوامع پنهان کند.
• کرختی روانی (Psychic Numbing): افراد یا جوامع ممکن است از پرداختن به تجربیات آسیبزا در گذشته اجتناب کنند، که منجر به کاهش تعامل با دنیای بیرونی، از دستدادن علاقه به فعالیتها، و کنارهگیری از دیگران میشود. این وضعیت میتواند به این باور منجر شود که تلاشهای فرد به هیچ بهبودی منجر نخواهد شد.
• بیشبرانگیختگی (Hyper-arousal): در کنار کرختی، جوامع ممکن است تناوباً بین بیشبرانگیختگی و کرختی در نوسان باشند. بیشبرانگیختگی به معنای پرخاشگری یا عصبانیت در مواجهه با محرکهای تروما است.
• قطبیشدن جامعه: زمانی که تروما ناشی از اقدامات یک گروه خاص باشد، جامعه ممکن است به دو گروه «قربانیان» و «عاملان» تقسیم شود و شاهد گرایش به قطبی شدن، دیدگاههای آشتیناپذیر و شکافهای اجتماعی عمیق باشیم.
• تغییر در کارکرد جامعه: ترومای جمعی نحوه عملکرد جوامع را تغییر میدهد و بر روابط، روایات فرهنگی و هویت جمعی تأثیر میگذارد. این میتواند شامل از دستدادن اعتماد به سیستمها و نهادها، آسیبپذیری اقتصادی، ناامنی غذایی و تأثیر نامتناسب بر گروههای به حاشیه رانده شده باشد.
• تکرار الگوها: ترومای حلنشده میتواند باعث تکرار ناخودآگاه الگوهای دفاعی و رفتارهای آسیبزا در جامعه شود.
• نقش رسانهها: رسانهها میتوانند در شکلدهی به روایت، انعکاس داستانها، تفسیر احساسات مردم و انتقال این تفسیرها به افراد غیرمستقیم آسیبدیده، نقش مهمی ایفا کنند که میتواند همدلی یا خشم را افزایش دهد. شبکههای اجتماعی منبعی نامحدود برای مصرف اخبار و تصاویر هستند که میتواند تجربه افراد را تعمیق بخشد.
• حس قربانیبودن: در جوامع آسیبدیده، مفهوم «ما قربانی هستیم» میتواند بخشی از هویت مشترک شود، که میتواند مقاومت در برابر تغییر را افزایش دهد.
این نشانهها، همگی حاکی از یک «سوگواری ناتمام» هستند که جامعه را از حرکت رو به جلو و دستیابی به آشتی کامل باز میدارد.
آیا این امکان هست که این رنجها، ما را بههم نزدیکتر کند؟ که معنایی نو بیافرینیم؟
بله، امکان این وجود دارد که رنجهای جمعی و فردی، بهجای تفرقه، جوامع را به هم نزدیکتر کند و به خلق معنایی نو منجر شود. این مسیر، مستلزم تلاش آگاهانه و سختکوشی است. منابع به چندین راهکار و پیامد مثبت اشاره میکنند:
• اذعان و پذیرش تروما: اولین گام برای التیام، شناخت تأثیر تروما و تأیید بار عاطفی آن است. این شامل اجازه دادن به جامعه برای ابراز غم، نیازها و امیدهای خود است. پذیرش این احساسات، پیش از درخواست از مردم برای حرکت به جلو، ضروری است. برای عاملان تروما، اعتراف به گذشته و پذیرش مسئولیت، اولین گام دشوار در مسیر بهبودی جمعی است، هرچند که اذعان میتواند پرهزینه باشد و نیازمند تغییر در روایت ملی است.
• بازسازی ارتباطات و همبستگی: ترومای جمعی میتواند حس انزوا ایجاد کند، اما درمان اغلب از طریق ارتباط و همبستگی اتفاق میافتد. رویدادهای آسیبزا میتوانند جرقهی شکلگیری کمکهای متقابل و همبستگی اجتماعی را بزنند. پیوستن به گروههای حمایتی، سازمانهای جامعهمحور، و مشارکت فعال در تلاشهای تغییر، میتواند حس اتحاد و درک متقابل را تقویت کند. تقویت روابط درونی جامعه، مشکلات اجتماعی را از مسائل دوردست به واقعیتهای نزدیک و شخصی تبدیل میکند و زمینهساز تحول اجتماعی میشود.
• رشد پس از تروما (Post-Traumatic Growth): هر ترومای جمعی میتواند فرصتی برای تغییر مثبت باشد. این رشد میتواند شامل حس قویتر جامعه، یافتن معنای جدید و افزایش معنویت باشد. رنج نیز میتواند به گروهها کمک کند تا معنا بیافرینند. اعمال همدلانه و کمک به دیگران در زمان بحران، به رویدادهای آسیبزا معنا میبخشد و انعطافپذیری جامعه را افزایش میدهد.
• کار درونی و بازسازی هویت: شفای اجدادی و بیننسلی، نیازمند «کار درونی» برای درک و تحول داستانهایی است که مدام تکرار میشوند. این کار شامل مواجهه و درک ترومای شخصی و بیننسلی است. ایجاد «رابطه صحیح» با خود و ریشههای خود، برای حرکت رو به جلو حیاتی است. با شفای داستانهای فردی، جوامع و فرهنگها نیز شفا مییابند. تبدیل الگوهای دفاعی به «غذایی برای رشد و شفا» از طریق آگاهی و شکلگیری روایت آگاهانه، میتواند جلوی تکرار ناخودآگاه رنج را بگیرد.
• حمایت حرفهای و مداخلات چندسطحی: رواندرمانیهای فردی و خانوادهمحور، آموزش والدین آگاهانه، درمان روایی و اقدامات اجتماعی برای ارتقای سلامت روان جمعی، از رویکردهای مؤثر هستند. درمانهای مختلفی مانند EMDR، درمان شناختی رفتاری (CBT)، درمان پردازش شناختی (CPT)، درمان دیالکتیکال رفتاری (DBT)، و درمان روایی برای مقابله با ترومای بیننسلی و فرانسلی مؤثر شناخته شدهاند. مشاوره و درمان میتواند فضایی امن برای پردازش احساسات پیچیده و توسعهی استراتژیهای مقابلهای فراهم کند. «مراقبت آگاه به تروما» بر درک، اذعان، و پاسخگویی به تجربیات زندگی فرد تمرکز دارد و میتواند به ریشههای پریشانی عاطفی رسیدگی کند.
• تقویت تابآوری: تابآوری شامل توسعهی مکانیسمهای مقابلهای، ایجاد دلبستگیهای ایمن، و دسترسی به منابع حمایتی قوی (خانواده، همسالان، جامعه) است. اینها عوامل محافظتی هستند که میتوانند تأثیر منفی ترومای بیننسلی را کاهش دهند.
• شکستن چرخهها و خلق روایتهای جدید: شکستن چرخهی ترومای بیننسلی امکانپذیر است، هرچند به کار فشرده و زمان زیادی نیاز دارد. این کار با شناسایی الگوهای ناسالم، برقراری ارتباط باز و صادقانه با نسلهای جوانتر، و یادگیری شیوههای سالمتر مقابله آغاز میشود. حرکت به جلو به معنای فراموشی از دستدادنهای جمعی نیست، بلکه پذیرش خاطرات و تبدیل آنها به بخشی مهم از هویت فردی و جمعی است. این امر به خلق یک روایت ملی جدید که شامل لحظات و احساسات قربانیان باشد، کمک میکند.
در نهایت، «شفای گذشته برای شفای آینده» یک اصل محوری است. با وجود چالشها، رنجهای جمعی میتوانند کاتالیزوری برای نزدیکی بیشتر، همبستگی عمیقتر، و خلق معنا و هدفی جدید برای آیندهای تابآورتر باشند.