آخرین باری که نامه نوشتی کی بود؟
قبلترها پاکت نامه و تمبر و پستچی هویت ویژهای داشتند. نامهها سفر میکردند تا میرسیدند و اون دستخطها ارزش فراوان داشت. تکنولوژی اما همهچیز رو سریعتر کرد چون ما طاقت صبر کردن و معلق موندن در فاصلهی رسیدن نامهها را نداشتیم. چون نامهها گاهی گم میشدند و بعد سی و اندی سال میرسیدند دست گیرنده. زمانی میرسیدند که شاید فرستندهای نبود یا حتی گیرندهای. خدا میدونه تو تاریخ زندگی هرکدوم از آدمها چقدر نامههای مهم گم شد و چقدر نامههایی که باید میرسید٬ نرسید و چقدر نامههایی که سرنوشتها رو تغییر میدادند در زمان درست خوانده نشدند. شاید همهی اینها انگیزههای پنهانی بودند برای اینکه ما سرعت و دقت همهچیز را بالا ببریم. که بردیم. حالا بعیده ایمیلی گم بشه. بعیده پیغامی به دست کسی دیگر نرسه. نمیدونم که چقدر ممکنه کتابهایی مثل نامههای نادر ابراهیمی و شاملو دوباره منتشر بشه؟ چقدر ممکنه آدمها برای کسانی که دوست دارند وقت بذارن و صفحهها بنویسن؟ چقدر مهمه که تو نامهها شرح حال روزهایی که داشتیم رو توصیف کنیم؟
شک ندارم! شک ندارم که درون همهی ما هزاران کلمه هست که منتظرند کنار هم قرار بگیرن و بشن یک نامه. شک ندارم یهجایی تو خونههای همین کرهی زمین٬ آدمهایی هستند که مخاطب تو هستند و شاید خودشون ندونند که مخاطب خاص هستند. شاید خود تو یکی از اون مخاطبهای خاص باشی. مخاطب خاصی که اگر نامه به دستت برسه دنیات رنگ دیگهای میگیره.
نامهها منتظرند. منتظرند که بنشینند روی میز. یا از لای در بیافتند درون خونه. منتظرند که خودشون رو جا بدن تو پاکتهایی که دورشون هاشور آبی و قرمز داره. منتظرند که کسی تای ورقهاشون رو باز کنه و اونها رو بخونه. نامهها منتظرند که پیامآور احساس باشند. منتظرند که برسند تا وصل کنند.
تو قراره یک نامه بنویسی. نامه به آدمی که منتظره و ممکنه خودش ندونه که منتظره. اگر نامهی تو بهش برسه چیزی متفاوت خواهد بود. حداقل یک ردپای اثرگذار از تو در ذهن و قلبش شکل میگیره. ممکنه این ردپا از جنس خاطره باشه. شاید هم از جنس عشق و دوست داشتن یا ... نمیدونم! هرچیزی که تو بخوای میتونه باشه.
این نامه رو برای کی مینویسی؟ چی بهش میگی؟
شاید اون آدم خودت باشی... شاید خیلی وقته که منتظری.... شاید نمیدونی که خیلی وقته که منتظری....